همه عمر سعی کرده بود به همه بفهماند که من اهل این
حرفها نیستم
یه شب تنها ،خسته از درس و مشق به طرف منزل راه افتاد
حال خوشی نداشت.
نمی دونست از کجا ولی این فکر بدجوری حال و احوالش و دگرگون کرده بود
هرچه فکر کرد از خستگی چیزی یادش نیومد
به خونه که رسید از خستگی به خواب رفت.
|