نمایش پست تنها
  #1405  
قدیمی 12-27-2011
shokofe آواتار ها
shokofe shokofe آنلاین نیست.
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان

 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681

5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Unhappy تراژدی

تراژدی

داشت دفتر مشق اش را جمع می کرد ، چشم اش افتاد به روزنامه ای که

مادر روی آن برای همسایه ها سبزی پاک کرده بود . تیتر اش یک ( سه ) بود

با بینهایت ( صفر ) جلو اش . عدد ( سه ) ناگهان او را از جا پراند :

- بابا ، پس فردا با بچه های مدرسه می برنمون اردو . سه هزار تومن می دی ؟

بابا سرش را بلندنکرد . باصدایی آرام گفت :

- فردا یه کم بیشتر مسافر می برم ، سه هزار تومن هم به تو میدم .

دخترک ، با وعده شیرین بابا خوابید ...

صبح زود ، رفت کنارپنجره ؛ پرده را کنار زد ؛ باران ریز و تندی می بارید . قطره

های باران برای رسیدن به زمین مسابقه گذاشته بودند . بند دلش پاره شد :

- آخه توی این بارون که مسافر سوار موتور بابام نمی شه !

اشک توی چشم هایش حلقه زد . از پشت پنجره آمد کنار ؛ یک قطره اشک

از روی صورت اش چکید روی یکی از بینهایت ( صفر ) هایی که جلوی عدد

( سه ) رژه می رفتند
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از shokofe سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید