نمایش پست تنها
  #174  
قدیمی 12-24-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Talking قصه عشق یک مرد جوان

من سرم توي كار خودم بود ...


من سرم توي كار خودم بود ...

بعد يه روز يه نفر رو ديدم ...


اون اين شكلي بود !


ما اوقات خوبي با هم داشتيم ..


من يه كادو مثل اين بهش دادم


وقتي اون هديه من رو پذيرفت ، من اينجوري شدم!

ما تقريبا همه شب ها ، با هم گفت و گو مي كرديم ..



و اين وضع من توي اداره بود ..

وقتي همكارام من و دوستم رو ديدند، اينجوري نگاه مي كردند ..

و من اينجوري بهشون جواب مي دادم ..

اما روز والنتاين ، اون يك گل رز مثل اين داد به يه نفر ديگه..


و من اينجوري بودم ...

بعدش اينجوري شدم ...



احساس من اينجوري بود ..

بعد اينجوري شدم ...

بله .. آخرش به اين حال و روز افتادم ...


پدر عاشقي بسوزه !
__________________
.
.
.
.
.
پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از ترنم سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید