نمایش پست تنها
  #526  
قدیمی 10-15-2011
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط KHatun نمایش پست ها
آدم به خانه اش عادت می کند خب. دست خودش نیست. توی آن مساحتِ خاص، آن فضای خاص، آن دیوارهایِ کج و معوج و کلی جا که معلوم نیست چرا آنجا هستند بزرگ شده و خو گرفته با شکل و شمایلش. مثلا یک طاقچه ای هست توی حمام که هیچ کس هنوز نفهمیده چرا آنجاست و به درد چه کاری می خورد. گاهی همین عیب و نقص ها و اضافات جذاب تر از کل خانه است، به خصوص وقتی مدتها دور باشی و بخواهی حس و حال در خانه بودن را به یاد بیاوری. نمی دانم. شاید سفر تنها به این دلیل خوب است که بعدش خانه ای هست که پاهایت را تویش دراز کنی و نفسِ عمیق بکشی.






شاید اگر همه ی چیزهایی که آن بیرون شهر آزارت می دهد را فاکتور بگیری، نتیجه ش بشود همین خانه...با تمام طاقچه هایِ به درد نخورش!



پ.ن: یک خانه ی خوب و یک خواب خوب. همین
به به احسنت خاتون خانوم.......
فکر کنم جای حمومو و پذیرایی اشتبا گرفته شده توی خونه....طاقچه هارو قدیم توو پذیرایی میزاشتن ....حالا یا اشتباه از معمار بوده یا شما ؟

نقل قول:
نوشته اصلی توسط GolBarg نمایش پست ها
غـــــــــزل دلم واست خیلی تنگ شده بوود
با منا هم قهر هستم...همش میخواد بخوابه تنبل
منم بگم...
منم دلم واسه گلهای خونمون تنگ شده بود..واسه اون خاله مینا که داداشم با ذغال روی دیوار حیاط چندین سال پیش نوشته بود...واسه اتاقم..واسه کتابام..
اما میبینم دلم دیگه اینجا اروم نیست..
یه چیزی میخواد
یه چیزی میدونم چیه
خونه دیگه مثل سابق نیست..
خدایا دلم گرفت
خدایا تو هستی ؟!
مجبور نیستی خاله مینا ...خیلی دلت تنگ شده و ناراحتی انصراف بده بیا خونتون....حالا تا دو روز پیش نذر ونیاز میکردی , اشک میریختی که قبول شی...الان واسه ما احساسی بازی در میاری....
واقعا خدا چه صبری داره ...هر روز یه داستان دارین شماها...

نقل قول:
نوشته اصلی توسط Ghazal.banoo نمایش پست ها
شمال این روزا آفتابی ِ ...
امروز داشتم به خورشیدی فک می کردم که یه ظهر پائیزی ِ سردو دلگرم می کنه ..


به جاده






رفتن










فاصـــله



به پریناز ,

دختر زیبای ترکمنی که توی جاده باهاش دوست شدم وُ هی لبخند تعارفم می کرد ..
به شبای یواشکی ِ دریاچه ..
به مهیاب دختر شیطون رشتی که دم آخر محکم بغلم کردو بوسید و گف ینی دیگه نمیبینیمت غزل ؟!
به پاتوق بچه ها پشت دانشگاه ..
به نیمه شبای تنهایی توی حیاط خوابگاه و درد و دل با ماه ...
به راه رفتن روی جدول ..
به عکسایی که گرفتیم ...
به خونه سالمندان ! اون پیرزنه که اشک توی چشماش جمع شده بود و میگف "بچه چیه !
چشمات نمیبینه , گوشات نمی شنوه , اون وخ دیگه هیشکی نمی خوادت !" دستشو بوسیدم گفتم من میشم دخترت .. غصه نخور ...
به این که چقد دلم برا اینجا تنگ می شه وختی که برم !
به صدای گرم محمد نوری که الان دارم گوش میدم :











جان مریم چشماتو وا کن / سری بالا کن / در اومد خورشید / شد هوا سفید /


وقت اون رسید / که بریم به صحرا / وااای نازنین مریم

جان مريم چشماتو واكن / منو صدا كن / بشيم روونه / بريم از خونه /
شونه به شونه / به ياد اون روزها / وااای نازنين مريم
.
.
.
غزل












غزل تو با هر کی بهت میخنده سری دوست میشی؟ چقد ساده ای تو دخترک........ما رو ببین دلمون به کی خوشه
مهیاب...یعنی چی؟ یعنی جوینده ی ماه ؟ معنیش جالب نیست اما اسم تکی هستش...این واژه رشتی که به کار بردی درست نبود ..خیلی غلیظ بود...انگار تیکه انداختی...به جاش بگو گیلکی....
حالا جدی داری میری ؟ ....دست ما رو توو حنا نذاری ...من اینجا منتظرتم..زود بیا.....
این شبای یواشکی دریاچه و پشت دانشگارم از برنامه هات حذف کن...
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 10-15-2011 در ساعت 01:22 AM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از آريانا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید