10-07-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مادر
مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود وقتی از گل فروشی خارج شد ، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود هق هق گریه می کرد .
مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : « دختر خوب ، چرا گریه می کنی ؟ »
دختر در حالی که گریه می کرد ، گفت : « می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط 75 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار می شود . مرد لبخندی زد و گفت : « با من بیا ، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم . »
وقتی از گل فروشی خارج می شدند ، مرد به دختر گفت : « مادرت کجاست ؟ می خواهی تو را برسانم ؟ »
دختر دست مرد را گرفت و گفت : « آنجا » و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد .
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت .
مرد دلش گرفت ، طاقت نیاورد ، به گل فروشی برگشت ، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|