نمایش پست تنها
  #9  
قدیمی 10-06-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


دوست کوچک من

چاقالو دوست کوچک من است . او خیلی مهربان است .
من این اسم را برایش گذاشته م . چون او با اینکه کوچولوست ، خیلی چاق است .
وقتی دستم را روی سرش می کشم ، گوش هایش را بالا می گیرد و هی تکان می دهد .
او نمی تواند حرف بزند ، برای همین با گوش هایش از من تشکر می کند .
وقتی یک بار گوشش را تکان می دهد ، یعنی یک تشکر از من می کند .
وقتی چند بار گوشش را تکان می دهد ، یعنی خیلی خیلی تشکر می کند .
چاقالو کوچولو با من بازی هم می کند .
او چشم هایش را می بندد و من می دوم و پشت مادرم قایم می شوم .
آن وقت چاقالو کوچولو می گردد و آخرش هم پیدایم می کند .
اما هر وقت او خودش را قایم می کند ، من نمی توانم راحت پیدایش کنم .
چون او می رود و گم می شود و دیگر یادش می رود که پیدا بشود .
در همانجا که گم می شود ، خوابش می برد .
چاقالوی کوچولوی من ، خیلی گم می شود . اما دوست خوبی است . فقط خیلی می خوابد و کمی تنبل است . خوب نیست که یک چاقالو کوچولو اینقدر بخوابد ! وقتی می خوابد ، یادش می رود که من دوستش هستم . هرچه تکانش می دهم که بیدار بشود ، بیدار نمی شود ، همه چیز یادش می رود .
گاهی وقتها تنهایی می رود توی کوچه ، یک روز به چاقالو کوچولو گفتم : چاقالوی کوچولوی من ، اگر همین طور هرجا دلت خواست بروی ، من دیگر با تو دوست نمی شوم .
می دانید او چه کار کرد ؟ به جای اینکه گوش هایش را چند بار تکان دهد و چند بار از من تشکر کند ، با من قهر کرد . آخر او قهر کردن را هم خیلی خوب بلد است . او با من قهر کرد و رفت یه گوشه نشست ، هرچه به او گفتم : بیا آشتی کنیم ، قبول نکرد که هیچ تازه گفت : قهر قهر تا روز قیامت .
من از دستش خیلی عصبانی شدم ، گرفتمش توی دستم و از پنجره پرتش کردم توی حیاط .
ولی دلم خیلی زود برایش سوخت . چون خیلی دردش گرفت . از کار خودم خیلی ناراحت شدم . آنقدر ناراحت شدم که گریه کردم . چاقالو کوچولو گردنش شکسته بود . دوست گردن شکسته ام را برداشتم و بردم و به مادرم نشان دادم .
مادرم اصلا ناراحت نشد . گریه هم نکرد . نمی دانم چرا گریه نکرد ! تازه کمی هم خندید و گفت : دخترم اینکه دیگر گریه کردن ندارد ! من سر این خرس کوچولوی قشنگ را دوباره به بدنش می دوزم ، مثل روز اول می شود .
مادرم رفت نخ و سوزن آورد . بعد کله دوستم را به بدنش دوخت .
گردن چاقالو کوچولو درست شد . یواشکی چشم هایش را باز کرد . وقتی فهمید من گریه کرده ام ، گوش هایش را چندبار تکان داد . انگار داشت می گفت : زهرا جان ، گریه نکن ! من حالم خیلی خوب است .
چاقالو کوچولو با من آشتی کرد و قول داد دیگر با من قهر نکند . من هم به او قول دادم که وقتی عصبانی می شوم ، او را از پنجره توی حیاط پرت نکنم . راستی من به شما نگفتم که این دوست من اصلا کیست ؟ دوست من یک خرس کوچولوی چاقالوست . دوست من از پارچه درست شده است . آن را دایی ام وقتی از سربازی برگشته بود ، برای من سوغاتی آورده بود .
من دوستم را خیلی دوست دارم .

جعفر ابراهیمی

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید