نمایش پست تنها
  #5  
قدیمی 09-30-2011
bigbang آواتار ها
bigbang bigbang آنلاین نیست.
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427

6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

Claudine



من خیلی از علاقه آنها نسبت به رابطه من با فرهاد و اینکه در دفاع از او حاضر شده بودم دروغ بگویم متعجب بودم .
در ابتدا من فرض کردم همه این مطالب که خیلی به نظر من منفی بود ، حتماً مرا مردود می سازند ولی مصاحبه ها ادامه یافت . سالها بعد روشن شد که آنچه از دیدگاه من منفی بود ، از نقطه نظر سازمانهای جاسوسی مثبت بود . ارزیابی آنها به وفاداری من نسبت به آمریکا مربوط نمیشد و به محرومیت های من در زندگی مربوط میشد ! عصبانیت من نسبت به پدر و مادرم انگیزه من برای دسترسی به زنان و جاه طلبی های من برای یک زندگی پر تجمل ، به انها فهماند که چه دامی را برای من بسازند : من به آسانی از جانب زنان به دام می افتادم !
مصمم شدن من که در کلاس و میدان ورزش به مقام برتر برسم ، اراده ی من که بلاخره در مقابل پدرم قد علم کنم توانایی من که با خارجی ها رفیق بشوم و آمادگی من که به پلیس دروغ بگویم ، دقیقاً خصوصیاتی بود که آنها در من می خواستند . بعدها فهمیدم که پدر فرهاد برای سازمان جاسوسی امریکا در ایران کار می کرده و دوستی من با فرهاد هم امتیاز مثبتی بوده .



چند هفته بعد از بازجویی های nsa به من پیشنهاد استخدام شد و قرار شد پس از فارق التحصیلی ازدانشگاه در چند ماه بعد دوره کاراموزی را برای شغل جاسوسی شروع کنم ولی قبل از آنکه رسماً استخدام شوم ، یک روزی با انگیزه ناگهانی در جلسه ای از داوطلبین سپاه صلح که در دانشگاه برگزار میشد شرکت کردم . مطلب مهمی که در این باره تبلیغ میشد این بود که داوطلبین از خدمت سربازی معاف میشوند .

تصمیم من برای شرکت در آن جلسه یکی از حوادث تصادفی زندگی من بود که هر چند در ان زمان مهم به نظر نمی آمد . بعدها معلوم بود تصمیمی بوده که زندگی مرا تغییر داده .
مامور استخدام سپاه صلح مناطقی را که به داوطلب نیاز داشت شرح داد ((همون عکسی که اول گذاشتم )). یکی از آنها منطقه آمازون بود . در این باره او اضافه کرد که امروزه روش بومی زندگی مردم آمازون دقیقاً همان است که درزمان ورود اروپاییان در میان سرخپوستان شمال امریکا متداول بوده است .
من همیشه آرزو داشتم . که .........................(اینجا زیاد ور میزنه یه چیزهایی میگه که اصلاً حالا برای ما مهم نیست اینکه با همون دختری که دوست داشته داوطلب سپاه صلح میشه و اینکه خدمت شما عرض شود که اون عمو امنیتیه هم از این کارش حمایت میکنه ! آقا میرن اکوادور و اونجا 3 سال تجربه کسب میکنن میان دوباره آمریکا توی آمریکا عمو فرانک همون(امنیتیه !)تدارکات استخدام جان پرکینز رو توی شرکتی به نام main ایجاد میکنه در اونجا در مقام مشاور کارش رو شروع میکنه و تااینکه یک کار جدی براش توی اندونزی پیدا میشه اما قبل از اون رییسش بهش میگه که ما پروژه های جدی رو در کویت داریم برو امار کویت رو در بیار خلاصه جونم براتون بگه که در اون موقع با نامزدش تو امریکا تو یه آپارتمان ساده بودند این میره کتابخونه بوستون تا در مورد کویت اطلاعات جمع کنه )
و حالا باقی ماجرا از زبان خودش :
در شرکت main فقط 4 زن پست تخصصی داشتند و بقیه به عنوان منشی کارهای دیگران را انجام میدادند و من از وضعیت تبعیض آمیز شرکت آگاه بودم .
و بدین جهت از آنچه در یکروز در کتابخانه عمومی بوستون دیدم شدیداً شگفت زده شدم !!
یک زن زیبای سیاه موی جذابی آمد رودر روی من آن طرف میز نشست . در یک و کت و شلوار سبز سیر بسیار با وقار و دنیا دیده به نظر میرسید . من فوری متوجه شدم که گویی چند سالی از من بزرگتر است گویی که بیتفاوتم سعی کردم به او نظر نکنم .






بعد از چند کلمه بدون یک کلام حرف کتاب بازی را به سمت من سر داد . روی صفحه باز جدولی بود از آمارهای کویت که مدتها من عقبش میگشتم به همراه کارت معرفی او : Claudine martin مشاور ویژه شرکت مین . من سرم را بالا کردم و به چشمان سبز و آرام او نگاه کردم . او دستش را دراز کرده و به من گفت (( از من خواسته شده که در کارآموزی به تو کمک کنم ))

__________________

احد،صمد، قاهر، صادق ...
عاشقشم

لا تقنطوا من رحمة الله

هیچ چیز تجربه نمیشه اینو یادت باشه !!
ترفند هایی براي ويندوز 7


عیب یابی سخت افزاری سیستم در کسری از دقیقه


ویرایش توسط bigbang : 09-30-2011 در ساعت 02:53 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید