بی تارو پود
در بيداري لحظه ها
پيكرم كنار نهر خروشان لغزيد.
مرغي روشن فرود آمد
و لبخند گيج مرا بر چيد و پريد.
ابري پيدا شد
و بخار سر شكم را در شتاب شفافش نوشيد.
نسيمي برهنه و بي پايان سر كرد
و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت.
درختي تابان
پيكرم را در ريشه سياهش بلعيد.
طوفاني سر رسيد
و جا پايم را ربود.
***
نگاهي به روي نهر خروشان خم شد:
تصويري شكست.
خيالي از هم گسيخت.
*****
|