نمایش پست تنها
  #26  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (26)

- بچه ها خودت كه مي داني نوبت مهماني من بود . اگر دوست داري بمان .

- نه ممنون بايد بروم خداحافظ.

او بدون اين كه منتظر جواب نسيم باشد از در بيرون رفت. نسيم متفكرانه در آينه به خود نگريست. حلقه اي از موهاي بلوندش را روي صورتش مرتب كرد. فريد تغيير كرده بود .او حتي نخواست بپرسد دوستانش چه كساني هستند. اويل فريد به مهماني هاي او حسادت نشان مي داد . ، هرگز او را در مهماني ها تنها نمي گذاشت . . با خود انديشيد . بايد حواسم را بيشت جمع كنم . اگر اين طور پيش برود فريد را خيلي زود از دست خواهم داد .

* * * *

آن شب آرام در حالي كه شالي به دور خود پيچيده بود در زير دخت ناروني نشسته بود . سايه به كنارش آمد و گفت : سردت نيست ؟

نه هوا خوب است .

چرا درفكري ؟ تا تو را به حال خودن مي گذارند در خودت فرو مي روي . مي توانم بپرسم چرا ؟

چرا نمي دانم !

تو اين طور نبودي ! دوست دارم من را به چشم يك دوست ببيني نه خواهر شوهر.

تو هميشه دوست من هستي .

خوشحالم كه اين را مي شنوم . با فريد چه طور هستي ؟

فريد مرد خوبي است .

فقط همين ؟خوب است ؟ تو خوشبخت نيستي ؟

من نمي توانم به همه دروغ بگويم بايد با كسي حرف بزنم . خوشحال مي شم آن يك نفر من باشم .

مشكل من به گونه اي است ك نمي توان حتي با لادن صحبت كنم . من نمي توان بفهمم منظورت چيست ؟

آرام بعد از مدتي سكوت گفت : فريد هيچ علاقه اي به من ندارد در واقع با اجبار با من زندگي مي كند .

نه اين راست نيست . فريد تو را دوست دارد اين چند روزي كه بيمار بودي نگرانت بود . من فريد را هيچ وقت اين طور نديدم .

شايد باورش سخت باشد امام ما در واقع زندگي زناشويي نداشتيم. فريد همان شب ازدواج رفت . گفتن اين حرف نزد ديگران خنده آور است . چطور مي توانم خود را مضحكه ي مردم كنم.

سايه با ناباوري به نگريست . اگر آرام را به درستي نمي شناخت او را دروغ گويي بيش نمي دانست .

- اين حقيقت تلخي است كه بايد بداني . رابطه ي من و فريد دوستانه است . اين اصلا مهم نيست اما تا كي بايد تنها باشم ! با در و ديوار حرف بزنم . شب ها از ترس تنهايي كابوس ببينم . !

- آه آرام ! چطور به خودت اجازه دادي اينطور زندگي كني ؟ شجاعت و شخصيتت كجا رفته ؟ تو به خودت ظلم كردي .

- من عاشق فريثد هستم تا آخرين نفس مبارزه مي كنم . مي خواهم زماني كه مي روم پيروز باشم . نه يك شكست خوردهي احمق . فقط از تو خواهش مي كنم در اين باره با كسي صحبت نكن.

سايه در ميان هق هق گريه گفت : قول مي دهم آرام . تو خيلي خوبي .

نسيم در حالي كه گوشي تلفن در دستش بود آدرسي را يا داشت كرد . گفت : مطوئني ؟ همين خانه بود ؟ طبقه ي هشتم . خوب است . خيالت راحت باشد . نمي گذارم كسي بفهمه . خدا حافظ.

نسيم يك بار ديگر به آدرس نوشته شده روي كاغذ نگاه كرد و به نقطه اي نا معلوم خيره ماند . با گذشت 4 ماه هنوز خبري از جدايي نبود .سكوت او اندازه اي داشت . فريد به هيچ وجه به روي خود نمي آورد ؛ كه چه قولي به او داده است . در فرصتي مناسب اين آدرس كمك زيادي به او خواهد كرد .

با شروع ترم جديد آرام شور و هيجان وافري در خود مي ديد . اينك مي توانست وقت بيشتري را در بيرون از خانه سر كند و كمتر در تنهايي خود غرق شود . فريد بر خلاف آرام از مسئله ي رفتن به دانشگاه چندان خشنود نبود . از اين كه آرام در محيط دانشكده آزاد و راحت است و مي تواند دوستان خوبي پيدا كند ،رشك مي برد.

جشن ازدواج امير و سارا چند روز آينده برگزار مي شد . خانم فرخي سخت درگير سر و سامان دادن به كارهايي مربوط به جشن ازدواج بود . روز اول شروع كلاس ، فريد ، آرام را به دانشكده رساند . آرام با دختري محجوب و مهربان هم صحبت شد . او نيز متقابلا از آرام خوشش آمد. راحله چنان گيرا و محكم حرف مي زد كه آرام ناخودآگاه مجذوب او شد . زماني كه فريد به دنبالش آمد، آرام با اشتياق راحله را به فريد معرفي كرد . سپس براي صرف نهار به رستوران رفتند . فريد گفت : چه زود دوست پيدا كردي .

- در چنين محيطي ، همه با هم دوست هستند، اما راحله بيشتر به دلم نشست .

- به نظر دختر خوبي مي آمد.

- من هم همين عقيده را دارم .

فريد از نگاه آرام مي خواند كه از يافتن راحله بسيار مسرور است . آرام هر روز با اتومبيل خود به دانشگاه مي رفت و گاه راحله را در مسير پياده مي كرد و سر راه خريد نموده و به خانه مي رفت . فريد با وجود اين كه مي دانست آرام كمتر فرصت تهيه ي غذا و رسيدگي به كار هاي خانه را دارد ، بنابر عادت هر روز به خانه مي رفت و آرام مجبور بود به سرعت غذا را آماده كند . فريد از غذا هاي مانده خوشش نمي آمد و به دليل آرام نمي توانست از شب قبل غذايي تهيه كند. آرام كمي استراحت مي كرد و بعد از ظهر را به مطالعه مي پرداخت . بدين ترتيب روز هاي خود را مي گذراند .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید