08-02-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رومان دلنشین آرام (21)
فريد در سر كارش مشغول بررسي امور مربوط به خريد دستگاه هاي جديد ، براي كارخانه بود كه تلفن زنگ زد به غير از۳ خط تلفن كه مربوط به كار هاي آنجا بود و منشي با توجه به اهميت تلفن ها آنها را به اتاق فريد وصل مي كرد ؛ خط خصوصي ديگري براي انجام كار هاي شخصي خود داشت و شماره ي آن را به دوستان و آشنايان نزيدك مي داد . فريد با شنيدن صداي سعيد ، به وجد آمد و گفت : چه عجب ياد ما كردي .
- تو كه زن گرفتي بي معرفت شدي. اگر مي دانستم كه تا اين حد عوض مي شوي توصيه مي كردم كه زود تر ازدواج كني!
- حق با توست . خيلي سرم شلوغ است . تو چرا سراغي از من نمي گري؟
- نمي خواستم مزاحمت شوم
- اين چه حرفي است .مي توانم تو را ببينم؟
بعد از ظهر وقت داري؟
بسيار خوب جاي هميشگي.
ساعت ۷ خوب است ؟
عالي است! منتظرم خدا حافظ.
فريد از تماس سعيد خرسند بود .نياز مبرمي به يك هم صحبت داشت و همواره سعيد براي او بهترين همدل و دوست به شمار مي رفت .
ظهر از دفتر خارج شد و به سمت خانه به راه افتاد . از فكر ديدن آرام همواره احساس خوشايندي به او دست مي داد.او خانه اي را كه آرام به بهترين نحو آراسته بود، دوست مي داشت و خستگي را از تنش به در مي كرد .اما نسيم فاقد اين حسن بود و تنها چيزي كه برايش اهميت داشت ، ظاهر خود بود .لباس ها لوازم آرايش در هر گوشه اي پراكنده بود. هيچ گاه فرصتي براي كارهاي خانه و ريزه كاري نداشت. غذا اغلب از بيرون مي آمدو يا آنه به بيرون مي رفتند.سينا در نزد مادر بزرگش به سر مي برد و مابقي روز را در مهد مي گذراند . فريد به سينا علاقه مند بود و دوست داشت بيشتر به او محبت كند . اما نسيم از اين كار فريد خوشش نمي آمد و تلاش مي كرد آنها كمتر با هم باشند.
فريد در حالي كه ليوان نوشابه اش را سر مي كشيد گفت : سعيد تلفن كرد .قرار گذاشتيم بعد از ظهر همديگر را ببينيم .
- مي توانستي دعوتش كني بيايد خانه. بعداز ظهر من نيستم.
- كجا قرار است بروي؟
- مادر مهماني دعوت دارد . سايه تنهاست مي خواهيم كمي شنا كنيم .
- فكر خوبي است . تو كجا قرار گذاشتي؟
- همان پاتق هميشگي.
آرام با به ياد آورد كه اولين بار فريد را در آن جا ملاقات كرده است . آيا فريد آن روز را به خاطر داشت ؟ديگر چه اهميتي دارد . تمام آن روز ها و خاطره ها فقط براي او زنده بود . براي فريد فقط روز هايي بود كه گذشته اند و هيچ چيز مهمي در آن ها جود نداشته تا در ضميرش نگاه دارد .
- خوب شد كه سايه با سايه قرار گذاشتي و الا تو هم حوصله ات سر ميرفت .
- من به شنا كردن عادت داشتم ؛ چند ماهي مي شود كه فرصتي پيش نيامده بود
- مني دانستم . دفعه ي بعد خانه ي استخر دار مي خرم !
فريد وقتي با نگاه سوال برانگيز آرام رو به رو شد ، از گفته ي خود پشيمان گرديد. در نگاه آرام مي خواند كه دفعه ي ديگري وجود نخواهد داشت .
* * * *
سعيد در حالي كه قطعه اي كيك به دهان مي گذاشت گفت : چه خبر ؟ با زندگي جديد چه كار مي كني ؟
بد نيست ! تو چي نمي خواهي ازدواج كني ؟
- حالا فرصت دارم . اول بايد از تجربيات تو استفاده كنم .
- دستم انداختي ؟
- شوخي كردم . ميانه ات با نسيم چطور است ؟ نكنه مثل آن وقت ها به هم مي پريد ؟
- مدام در حال مشاجره ايم .
- وآرام ؟
- فريد شانه هايش را بالا انداخت و گفت : روابط عالي .
- خوشحالم . تو و آرام خيلي به هم مي آييد . بچه ها هميشه به تو در اين مورد غبطه مي خورند .
- ما فقط با هم دوست هستيم .
سعيد يا ناباوري به فريد نگاه كرد و گفت : باور نمي كنم .
- اين هم يكجور زندگي است .
- در نوع خودش آره ! اگر آرام خسته شد چه كار مي كني ؟
- آرام دختر صبور و فهميده اي است . به من هم علاقه دارد .
- شايد به خاطر پولت باشد.
- آن قدر پدرش پول دارد كه نيازي به ثروت من نداشته باشد.
- شايد منتظر فرصت مناسب است تا جدا شود . اين خودخواهي تو را مي رساند ، كه راجع بع آرام اين طور صحبت كني.
- اگر مي خواست برود تا حالا رفته بود .
- مي ترسم يك روز بفهمي كه دير شده باشد !
- من به فكر الآن هستم آينده زياد مفهومي ندارد .
سعيد متعجب بود كه چه طور فريد ، دختر زيبا و خوبي مثل آرام را رها كرده و به زني بي پروا و خودسر دلبسته است .
- كمي از خودت حرف بزن از بچه ها چه خبر ؟
- زياد ياد تو را مي كنند . يك روز قرار بگذاردور هم جمع شويم . سپس مكثي كرد و افزود : چند وقتي است تصميمي گرفتم .مي خواستم اول با تو در ميان بگذارم .
- خوب است چه تصميمي؟
- مي خواهم ازدواج كنم .
- به به مبارك است حالا طرف كيست ؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|