نمایش پست تنها
  #19  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (19)

آن گاه با ناخنهای بلندش به سمت صورت فرید حمله کرد . فرید دستان او را گرفت و فرصت این کار را به او نداد. نسیم دستانش را رها کرد و از اتومبیل پیاده شد و با خشم به درون خانه رفت . فرید پا روی گاز نهاد تا هر چه زودتر از انجا دور شود.
ساعت دوازده شب بود . آهسته در را گشود و داخل خانه شد. آرام از صدای باز شدن در نفسش بند آمد . او تازه به رخت خواب رفته بود و هنوز خوابش نبرده بود . بالا پوش خود را به تن کرد. از روی میز آرایش سوهان ناخن خود را برداشت و در دستانش فشرد . در تاریکی به راهرو نظری افکند . سایه مردی را دید که به سمت اتاق فرید می رود .با پاهای لرزان خود را به پشت مرد رساند و دستانش را بالا برد تا با سوهان که در دست داشت به کتف او بزند. که ان مرد در یک لحظه به سمت او چرخید و مچ دستانش را گرفت و اورا به دیوار چسباند . آرام از وحشت چشمانش را بست . می خواست فریاد بکشد که دستان قوی مرد جلوی دهانش را گرفت . وقتی عکس العملی از آن مرد نیدی چشمانش را آهسته باز کرد و از دیدن فرید وارفت. فرید دستانش او را رها کرد و به آشپرخانه رفت و با لیوانی اب برگشت . آرام در گوشه دیوار کز کرده بود . قدرت حرکت را در خود نمی دید و به نقطه ای خیره می نگریست.
_ کمی آب بخور ! حالت جا بیاید.
آرام با دستانی لرزان آب را گرفت و جرعه ای نوشید . سپس گفت : ساعت چند است؟
_ دوازده
_ تو اینجا چه کار میکنی؟
_ نمی خواستم بیدارت کنم . آمدم شب را اینجا بخوابم .کم مانده بود من را به کشتن بدهی ! ( وسپس خندید)
_ بایدم بخندی . آرام متوجه شد که لباسش به کنار رفته . با دست آن را نگه داشت و در حالی که به اتاقش می رفت گفت : شب به خیر.
فرید از رفتار آرام به خنده افتاد . خمیازه ای کشید و به اتاقش رفت.
آرام همانطور که روی تخت دراز کشیده بود ، در افکار خود غوطه ور بود . خواب از سرش پریده بود . نمی دانست به چه علت فرید آن وقت شب به آنجا آمده است . رفتارهایش مشکوک بود . کاش می دانست در زندگی خصوصی فرید چه اتفاقاتی رخ می دهد ! آرام اندیشید : فرید او را احمق فرض می کند.
در طول نزدیک به یک ماهی که از زندگی غیر مشترکشان می گذشت هنوز جایگاه خود را نیافته بود و نمیدانست ماندنش صورت خوشی ندارد . اما چطور می توانست به پدر و مادرش حقیقت تلخ را بگوید ؟ به خصوص پدرش که روی او حساب می کرد و نمی توانست ببیند که او اشتباهی مرتکب شده است . نه ! او روی بازگشت به خانه را حداقل تا مدتی نخواهد داشت . آرام می دید که فرید او را به چشم یک دوست می بیند و هیچ احساس دیگری در او به چشم نمی خورد. حساسیت های او نیز صرفا برای خسته کردن او و رضایت دادن به جدایی است . آرام خود را تحقیر شده می دید. فرید با غرورش او را به بدبختی کشانده بود و جالب تر آنکه هیچ احساس تاسفی در او به چشم نمی خورد. گویی زن کالایی است که می توان هر طور با او رفتار کرد و به هر سوی انداخت . اتومبیل ،خانه و پول تمام ان چیزی بود که می پنداشت با عرضه آن به یک زن دیگر چیزی کم نخواهد داشت .
فرید من تو را نخواهم بخشید ! تو اشتیاق مرا از زندگی گرفتی . نفرتی در دلم باقی گذاشتی که جای ان را با هیچ چیز نمی توان پر کرد . چه طوربه نو عروسی که با هزاران امید و آرزو به سویت پر کشید بی رحمانه سنگ زدی و از خود راندی . کدام دادگاه تو را مجرم می شناسد؟ چرا مرا قربانی آینده خود کردی ؟ چرا می خواهی آیند ه ات را با زیر پا گذاشتم و ویران کردن من بسازی . تو گفتی تو را ببخشم چه طور ! چه طور تو را ببخشم ! اگر من تو را ببخشم وجدانت تو را آرام خواهد گذاشت ؟ فرید ! فرید کاش مرا انسان فرض می کردی . نه شیئی که در گذر زمان به فراموشی بسپاری و حتی خاطره ای کمرنگ از آن را بیاد نیاوری.
آرام می خواست فریاد بزند. اما چه گونه؟ مشت های گره کرده اش را به بالشت کوبید و حسرتش را در تاریکی اتاق به نسیم صبح که اندک اندک به درون راه می یافت سپرد . تا آن را با خود به دور دست ها ببرد. حسرتی گمشده در باد ، ارمغان عشقی بود که او را ویران و مفلوک بر جای نهاده بود.


سایه صبح برای کمک به آرام خود را به آنجا رساند . فرید در خواب بود . نزدیک ظهر از خواب برخاست وهمه چیز را آماده دید.

سایه گفت : ظهر به خیر! می دانی ساعت چند است ؟ الآن مهمان ها می رسند. و صاحب خانه همچنان در خواب است .

-سایه تو همیشه زیاد حرف می زنی . کی گفته تو بیایی و سر و صدا راه بیندازی؟

فرید سرحال تر از همیشه به نظر می رسید . . او خواب خوبی کرده بود و از این بابت مدیون نسیم بود . مهمانی آن روز با پذیرایی عالی و غذاهای متنوعی که آرام تدارک دیده بود ، غافلگیر کننده بود . خانم و آقاي فرخي از دست پخت عروسشان تعريف و تمجيد كردند. دو ساعت مانده به پرواز ، پدر و مادر و امير برخاستند و از فريد قول گرفتند تا ده روز آينده سفري به شيراز داشته باشند . لادن از جدايي امير ، مغموم بود و آرام از جدايي پدر و مادرش.

با رفتن مهمانان ، خانه را به كمك فريد تميز و مرتب نمود. سپس براي رفع خستگي هر دو قهوه نوشيدند .

فريد- پذيرايي خيلي عالي بود !پيش پدر و مادرم حسابي كيف كردم .

آرام لبخند شيرني زد و گفت : خوشحالم كه اين را مي شنوم !

-بايد قول بدهي براي شام بيرون برويم .

با اين همه غذاي مانده چه كار كنم ؟

قسم مي خورم كه همه را بخورم . حالا چي ؟

كي و چه وقت؟

فردا ظهر !

آرام كمي فكر كرد و گفت : بسيار خوب قبول مي كنم . مي روم تا حاضر بشم .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید