نمایش پست تنها
  #12  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (12)

فريد به سمت خانه ي نسيم مي رفت. در طول راه به ياد اولين روز آشنايي اش با او افتاد.نسيم همچون باد ملايمي بر او وزيد و گذشت، اما فريد نتوانست از او بگذردو به دنبالش رفت .

نخستين بار ، در يك رز بهاري بود كه فريد با سرعت سرسام آور در خيابان مي راند و در يك لحظه اتومبيلي از خيابان فرعي بيرون آمدو برخورد شديدي بين دو اتومبيل رخ داد . نسيم خشمگين و عصبي از پشت فرمان پياده شد . اخم آتشيني كه در چشمانش فروزان بود ، جذاب و ديدني بود فريد كه همانطور پشت رل نشسته بود نسيم را برانداز كرد . موهاي بلند قد نسبتا بلندو باريك با دستاني كشيده و زيبا . نسيم به شيشه اتومبيل زد ، فريد شيشه را پايين كشيد . نسيم با تمسخر گفت : عذر مي خواهم كه ماشين شما به ماشين من زده . اگر ممكن است تشريف بياوريد پايين .

فريد با تاني از اتومبيل پياده شد و به قسمت جلوي اتومبيل كه تقريبا له شده بود نگاهي كرد نسيم گفت : خوب!

شما از فرعي به اصلي مي آمديد.

كه اينطور ! اگر شما سر سوزن انصاف داشته باشيد ، اقرا مي كنيد كه سرعت بيش از اندازه ي شما اجازه نداد سر اتومبيل از خيابون بيرون بياد . شما انحراف به چب داشتيد.

خسارتش را مي دهم .

نسيم پوزخندي زد و گفت : زحمت مي كشيد ! در ضمن اين ماشين مادرم بود.

اولا كه مخصوصا نزد در ثاني از كجا بايد مي دانستم كه ماشين مادر جناب عالي است !

حالا كه فهميديد بهتر است منتظر پليس باشيم.

دقايقي بعد افسر راهنمايي رانندگي از راه رسيد . قرار شد فريد اتومبيل را براي تعمير ببرد . نسيم با خشم آدرس خانه اش را نوشت و گواهينامه ي فريد را گرفت .

* * * *

خانه ي نسيم در طبقه ي سوم يك خانه ي لوكس قرار داشت . او به همراه مادر و پسر بچه اي چهار ساله زندگي مي كرد . همسرش بعد از جدايي از او به آمريكا مهاجرت كرده بود .

نسيم بهانه ي تنهايي مادرش و مهاجرت همسرش را بهانه اي براي طلاق قرار داده بود البته مسائل اشيه اي دگيري نيز وجود داشت كه او كمتر از آن حرف مي زد .

اتومبيل نسيم بهانه اي شد براي رفت و آمد هاي بعدي و عشقي تند و آتشين كه فريد را مي سوزاند.و او را ناخواسته شيفته ي نسيم مي كرد. نسيم با توجه به موقعيت فريد دست دوستي او را رد نكرد. و او را هر روز مشتاق تر از روز قبل بهطرف خود مي كشاند. نسيم اصرار به ازدواج داشت، اما فريد با شناختي كه از روحيات پدر و مادرش داشت ، تا مدت زماني آن را غير ممكن مي ديد و از لحاظ مالي آن قدر تامين نبود كه از پدرش جدا شود . ناگريز مخفيانه به روابط خود ادامه مي داد.؛ تا زماني كه زمينه را براي مطرح نمودن ازدواجش هموار كند.

حدود يك سال و نيم از ازدواج آنان مي كذشت.اوايل فريد فقط و فقط نسيم را مي ديد و به هيچچيز ديگر اهميت نمي داد.خنده ها و گريه هاي تصنعي اش قلبش را به درد مي آورد . با هر اشاره فريد ، از دور تري نقاط خود را به او مي رساند.با هر هوس خريد و گردش و يا مسافرت ، فريد دست به سينه كنارش قرار داشت و خود نيز در شگرف بود كه چرا آتش درونش اندكي سرد مني شود . بلكه بيشتر او را مي سوزاند و به درون مي كشيد.دختران و زنان زيادي همواره مي خواستند او را به طرف خود بكشانند. با اين حال فريد از همه ي آنان گريزان بود. اما نسيم! با گذشت يك سال فريد متوهي ولخرجي هاي سرسام آور نسيم شد.او به هر بهانه اي مبالغي هنگفت مي گرفت و به سر و وضع خود مي رسيد . فريد بار ها با او مشاجره مي كرد،اما هيچ سودي نداشت ودر آخر باز فريد بود كه با هديه اي گرانبها با او آشتي مي كرد.

نسيم علاقه مند بود مانند اروپاييان زندگي كند و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نمي كرد. از وضع خانه اش گرفته تا شكل ظاهري اش با مو هايي رنگ شده مي خواست آن را طبيعي جلوه دهد و البته در اين كار موفق بود. اندام موزون ، لباس هاي فرا تر از مد روز ، داشتن س و نواختن پيانو ، وسايلي بودند كه او را دور از واقعيت اجتماعي نگاه مي داشت. در واقع نسيم ماهيت خويش را در شناسنامه اش گم كرده بود . و بدين وسيله روحيات سركش خود را التيام مي بخشيد . فريد وسيله اي بود تا راحت تر به اهدافش برسد.فريد خيلي چيز ها را مي ديد و مي فهميد اما فقط يك لبخند نسيم كافي بود تا همه چيز را فراموش كند.

فصل ۱۱ رمان آرام

صداي فرياد نسيم همه جا پيچيده بود . چهره اش تيره شده بود و دستانش به شدت مي لرزيد . سپس بي حال بر روي زمين افتا. مادرش سراسيمه شربت قندي درست كرد. فريد بالشتي آورد و قاشقي شربت به زور در حلق لو ريخت. دقايقي در همان حال باقي ماند . سپس مانند گربه اي خشمگين كه آمادهي چنگ انداختن بود ، به فريد نگريست و گفت : به همين راحتي ! خجالت نمي كشي ؟ توهين به اين بزرگي !

چرا نمي فهمي به خاطر خودمان بايد اين كار انجام شود.

نسيم فرياد زنان گفت : پس من چي هستم ؟ چي ؟

داد نزن ازدواج مصلحتي است.

تو چطور جرات مي كني رو به روي من بياستي و بگويي مي خواهي زن بگيري ! چه طور ......و آنگاه هاي هاي گريست.

فريد سر نسيم را در آغوش گرفت و گفت : باور كن ! دروغ نگفتم، اگر با خواسته ي آنان مخالفت كنم تكليف زندگيمان چه مي شود؟

نسيم با خشم دستان فريد را كنار زد و برخاست تا از او دور شود.

ديگر باور نمي كنم . تو پست و دروغگويي. اگر تكليف مرا روشن مي كردي الآن اينطور نمي شد. با مخفي كاري نمي شود زندگي كرد. من اجازه نمي دهم تو ازدواج كني.

فريد از كوره در رفت و با خشم گفت : اگر با پدرم مخالفت كنم كارخانه را از من مي گيرد . يه پاپاسي هم ندارم خرجت كنم مثل اين كه از خرج و مخارج خودت خبر نداري ! لباس آرايشگاه ، جواهر و... باز هم مي خواهي بگويم ؟پدرم تهديدم كرده سپ افزود من فقط تو را دوست دارم.باور كن ! تا به حال يك بار هم آن دختر را درست نديدم.

از كجا باور كنم؟

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید