نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام ( 2)

خانه خانم فرخي با خانه ي عمه پوران فقط چند كوچه فاصله داشت و آرام دليل حسادت عمه پوران به خانم فرخي را فهميد ، خانه آنان بيش از حد زيبا بودسايه به استقبال آنان آمد و آنان را به پذيرايي راهنمايي كرد .

بعد از مدتي خانم فرخي آمدو معذرت خواهي كردو گفت : ببخشد برادرم از آمريكا تماس گرفته بود .

عمه پوران گفت : سلام ما را هم برسانيد

چشم سلام هم رساندند .بخصوص به دكتر سخاوت .

خانم فرخي رو به لادن و آرام كرد و گفت : كم پيدا هستيد

لادن- هر كجا باشيم زير سايه ي شما هستيم وسايه جان پيش ما نمي آد

سايه – نمي خوام مزاحم بشم .

عمه پوران – اين چه حرفي است ؟ شما مراحميد . بعد رو كرد به خانم فرخي و گفت : ديشب به دكتر گفتم هر طور شده اين هفته برنامه ي مسافرت به شمال را ترتيب دهيم ، گرماي اينجا كلافه ام كرده .

خانم فرخي با هيجان گفت : آه !چه جالب 1اتفاقا من هم همين نظر را داشتم . اصلا چه طور است با هم بريم بچه ها هم تنها نيستند

سايه – چه خوب ! خيلي خوش مي گذره .

عمه پوران – ما كه از خدا مي خواهيم . دوست دارم ، تا آرام اينجاست برويم بدون او خوش نمي گذره .

خانم فرخي- اين با هم بودن فقط به خاطر آرام جان است . بدون او لطفي ندارد .

آرام – لطف داريد ولي به خاطر من برنامه يتان را بهم نزنيد .

لادن – اگه تو نياي من ميام شيراز .

سايه- منم ميام

آرام-نه! بهتر هميگي با هم بريم شمال .

نزديك غروب برخاستند و عزم رفتن كردند. در راه حياط بودند كه خانم فرخي با ذوق گفت :آه فريد آمد. فريد به آنان نزديك شد وسلام كرد.

خانم فرخي – فريد جان ! آرام بردرزاده ي دكتر سخاوت هستند.

فريد - بله قبلا با ايشان آشنا شده ام .

خانم فرخي- آه ! پس من بي خبر بودم .

عمه پوران- سلام به آقاي فرخي برسانيد و با اين حرف از خانم فرخي خداحافظي كرد . آرام لادن هم سايه را بوسدند. آرام با نگاه از فريد خداحافظي كرد و فريد نيز با نگاهي عميق و جدي از او خداحافظي كرد .

آن شب خانم فرخي در حالي كه سالاد درست مي كرد گفت : فخرخي ! هرچي از اين دختر بگويم كم گفتم . خانم ، زيبا ، تحصيل كرده . فريد درست ميگم ؟

كي ؟

خانم فرخي با دخوري گفت :آرا برادرزاده دكتر سخاوت .

فريد – نمي دانم دقت نكدردم .

خانم فرخي – بهتر بود دقت مي كردي اصلا معلوم است در كدام دنيا سير مي كني ؟

فريد- باز شروع شد .

آقاي فرخي كه تا آن زمان ساكت بود به خاطر همسرش گفت : حالا كه وقت اين حرفا نيست .

فريد – مادر تا چشمش به يك دختر مي افتد ، اين حرف ها را مي زند .

خانم فرخي بدون اين كه به روي خود بياورد گفت : قرار گذاشتيم با هم برويم شمال . تو هم بايد بياي .

فريد برخاست و گفت : من مي رم بيرون . معلوم نيست كي بيام . منتظر من نباشيد . سپس بيرون رفت.

خانم فرخي رو به آقاي فرخي كرد و آ هسته گفت : مي ترسم اين پسر دستگل به آب بده ببين كي گفتم .يك فكري كن.

سايه كه تا آن لحظه جرات حرف زدن نداشت گفت : آرام دختر بي نظير و خوبي است

آقاي فرخي – من كه حرفي ندارم شما فريد را راضي كنيد بقه اش با من. راستي اميد زنگ نزد ؟

خانم فرخي – آخ آخ خوب شد گفتي اميد زنگ زد . گفت فردا حركت مي كند وخريد هاي مورد نظر را انجام داده است نگران نباشيد .

آقاي فرخي – نميدانم چرا هميشه نگران كار هاي اميدم بر عكس اين پسره فريد . همه از كار او در كارخانه راضي اند .

خانم فرخي مغرورانه جواب داد خوب هر چه باشد پسر من است ديگه .

آقاي فرخي – راستي كي قرار بريم شمال ؟

خانم فرخي با ذوق گفت بيا بريم تو نشيمن تا برات توضيح بدم .

اميد دومين پسر خانوداه بود كه 6 ماهي مي شد با دختر خاله اش سارا كه از بچگي تعلق خاطري نسبت به هم داشتند نامزد شده بود و چون خانم فرخي از اين ازدواج راضي نبود ازدواج فري را بهانه كرد وازدواج آنان را به تاخير انداخت و گفت اول بايد فريد ازداوج كند . واين تنها وسيله اي بود تا فريد گريزان از ازدواج را وادار به ازدواج كند . او دختران زيادي را به فريد معرفي كرد ولي او هميشه با آنان مخالفت مي كرد .

تمام طول هفته را عمه پوران در تكاپوي برنامه ريزي براي سفر به شمالسپري مي كرد و اطلاعات لازم را با خانم فرخي رد و بدل مي كرد . لادن از آمدن امير نا اميد شده بود و چندان رغبتي به سفر نداشت . امير به شدت درگير پروژه ي جديدش بود اما از نظر لادن چندان قانع كننده نبود. حامد پسر عمه ي آرام قرار بود دو روز بماند و مجددا برگردد .زيرا مرخصي به قدر كافي نداشت .

پنج شنبه صبح ، چمدان ها در صندوق عقب ماشين جا گرفت و مابقي در بار بند گذاشته شد . حامد راندن اتوموبيل را بر عهده گرفت و آقاي فرخي با نبودن پسرانش خود هدايت اتوموبيل را بر عهده داشت خان فرخي به محض ديدن آنان با لبخندي رو به آرام گفت : اميد به همراه سارا و خواهرم مي آيد .فريد هم قول داده ،تا دو روز ديگر بياد . چنين به نظر مي رسيد كه اين اطلاعات را به عمد مي دهد .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید