سه شنبه – اول حمل ١٣٧٠
هرگز نميدانسـتم كه پيام تبريكی سـال نو، با لالهء تنهايی كه در كنار آن رسـم كرده بودم، نخسـتين نامهام به بهار خواهد شد.
هنگامی كه نامه رابرايش ميدادم،گفتم:"تا امروز نامی به اين زيبايی نشنيده ام."اوغمگينانه گفت:"اي كاش نامم پرستو مي بود."
بسيار زياد دلم ميخواهد بدانم چرا او چنين آرزويی دارد. نميتوانم بپرسم. ميدانم از چون و چرا خوشش نمی آيد.
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|