گل هی کبود
ای همه گل های از سرما کبود ،
خنده هاتان را که از لب ها ربود ؟
مهر ،هرگز این چنین غمگین نتافت
باغ ، هرگز این چنین تنها نیود .
;
تاج های نازتان بر سر شکست
باد وحشی چنگ زد در سینه تان
صبح می خندد ، خودآرایی کنید !
اشک های یخ زده ، آیینه تان .
رنگ عطر آویزتان بر باد رفت
عطر رنگ آمیزتان نابود شد
زندگی در لای رگ هاتان فسر
آتش رخساره هاتان دود شد !
روزگاری ، شام غمگین خزان
خوش تر از صبح بهارم می نمود .
این زمان - حال شما ، حال من است .
ای همه گل های از سرما کبود !
روزگاری ، چشم پوشیدم زخواب
تا بخوانم قصه ی مهتاب را
این زمان - دور از ملامت های ماه -
چشم می بندم که جویم خواب را !
روزگاری ، یک تبسم ، یک نگاه
خوش تر از گرمای صد آغوش بود
این زمان ، بر هر که دل بستم ، دریغ
آتش آغوش او خاموش بود .
روزگاری ، هستی ام را می نواخت
آفتاب عشق شور انگیز من ،
این زمان ، خاموش و خالی مانده است
سینه ی از آرزو لبریز من .
تاج عشقم عاقبت بر سر شکست ،
خنده ام را اشک غم از لب ربود ،
زندگی در لای رگ هایم فسرد ،
ای همه گل های از سرما کبود ...!
فریدون مشیری
__________________
. . . . .
|