من یادمه بچگیامون زنگ در خونه مردمو می زدیم ..
بعدش الفرار ..............
وای وای یادمه بعضی وقتا دسمون نمی رسید , از چوب کمک می گرفتیم
فک می کردیم زنگ زدن و فرار کردن ته ِ همه ی کار بدای دنیاس ..........
هوووووووووووووووووووم یادش بخیر
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|