دست نوشته هایی به نام بهارانه
يكشنبه – ١٨ ميزان ١٣٦٩
امروز "بهار" را در كانون شعر دانشگاه كابل ديدم. شعر غم انگيزی از فروغ فرخزاد را خواند و خاموش نشست.
خموشيهايش او را به شعر ناسروده يی مانند ميكرد.هنگامی كه نوبت من رسيد، به جای سروده های تازهء خودم، اين شعر را خواندم:
"من به راز شنفته ميمانم
تو به شعر نگفته ميمانی"
ادامه دارد .....
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|