عاشقانه های شاعر گمنام /ریچارد براتیگان/علیرضا بهنام
اینارو از کتابی که توی دستمه نوشتم :
چیزی
چیزی در من است
که تنها وقتی آرامش می پذیرد
که در جنگل باشد
تنها وقتی بر زمین جنگل گام می زند
و با درختان احاطه می شود !
(صفحه 117)
----------------
همیشه غازها
امروز
غازها تسخیر کردند
خاکستری آسمان اکتبر را
با آرایششان به شکل "V"
و صداهای ابدی شان
چه می توانم بگویم
که غازها نگفته باشند
پرواز کنان
در آسمان هایی دور از جاهایی که به دنیا آمدند
و بزرگ شده اند ؟
(صفحه 125)
"ریچارد براتیگان"
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|