ساعت چهار شبه نمیدونم چرا این وقت صب حس "براتیگان" خوندن افتاده توو من !
کلا میگن شاعرا دیوونه ن! یهو نصفه شب (مقصود همان صبح است )هوس کتاب خوندن میکنن...
---------------
پست هایی که تاحالا از براتیگان گذاشتمو کلی گشتمو از این سایت ، اون سایت و این وبلاگ و اون وبلاگ پیداشون کردم تا بشه یه تاپیک جامع و خوب... البته دوس نداشتم از مرگ براتیگان بنویسم چون زیاد برای خودم خوشایند نبود ولی در آینده حتما مینویسم .
---------------
پستایی که قراره از این به بعد بذارمو از کتابی که الان دستمه (عاشقانه های شاعر گمنام/ریچارد براتیگان/علیرضا بهنام )براتون می نویسم
این کتاب شامل نوشته های منتشر نشده و گزینه شعرهای براتیگانه که از کتابای مختلفش ترجمه شده.. حالا راجب خود این کتاب بعدا بیشتر می نویسم....
---------------
به دختری
روحم را دادم
نگاهی به آن کرد
لبخندی محو زد
و انداختش
توی ناودان
بی اعتنا
خدایا! چقدر کلاس داشت...
---------
هر فکری که الان داشته باشم
یک غاز نمی ارزد
چون حسابی درب و داغانم !
---------
برای ترسیدن
تنها خواهی بود...
کارهای زیادی کرده ای
که اصلا کار تو نبوده اند !
---------
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|