دلم گرفته
منــو بــا تنـهائـيام تنـها بذار دلم گرفته
روزای آفـتابی رو به روم نيـار دلم گرفته
در اندوه فام شبی بس سرد در دل گرم ترين روزها می نويسم
کوله باری دارم
از اندوه
شرم
دلتنگی
و شعر .........
بند کفش هايم را محکم بسته ام.چشم هايم را چنان روی هم می فشارم که شب سخت دلتنگي
از رفتن پشيمانم نکند.
براي رفتن دلم را به دريا زده ام.. دريايي بس طوفاني و خشم ناک..
دريا.. دريا.. دريا .. می خواهمت .. آرامم کن ! موج های خيست را نثار تن خسته ام کن و در آغوشم بگير..
خسته ام ..
اين يک دم آخر نمي خواهم دلی برنجانم.از خويشتن خسته ام.
آه .. عروس شب هاي پريشانی ...
بانوي دلتنگي ..
مسافر ..
دلتنگی تورا بايد !
برنگرد و پشتت را نگاه مکن که دلت بلرزد و پاي رفتنت سست شود.
قاصدک ديگر پيام آور تو نخواهد بود.. اينک تو همسفر قاصدکی ..
برو مسافر..
برو..
غزل
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|