پارادوکس سوریتس
یکی از پارادوکس هایی که خیلی به نظرم ناجالبه پارادوکسِ سوریتس هست:
"پارادوکس سوریتس یا تپه شنی با برداشتن یک دانه شن از یک تپه شنی شروع میشود. سوال این است که آیا با برداشتن یک دانه شن همچنان تپه شنی خواهیم داشت و به همین ترتیب تا رسیدن به آخرین دانه شن این سوال ادامه دارد. همه قبول داریم که یک دانه شن دیگر تپه نیست اما مرز تپه نبودن این توده شنی دقیقا کجاست؟"
من معتقدم که این فقط یک جوک گرامری و بازی با کلمات است. گذری به نظریاتِ فیلسوفانِ زبانی (آنها معتقد بودند که مشکلاتِ فلسفه ناشی از استفاده غلط زبان است) این مساله را بازتر می کند. یکی از بزرگانِ این جمع لودویگ ویتگنشتاین است. او معتقد بود که لفظ در کاربرد معنا پیدا می کند؛ زبان با هیچ چیزِ "واقعی" متناظر نیست و تنها مجموعه ای از قوانین، مثلِ قوانینِ یک بازی، است.مثلِ بازیِ شطرنج که هر حرکت با حرکات دیگر در ارتباط است اما در ذات خود معنای مشخصی ندارد. واژگان در کاربرد روزمره تنها به هم "شباهت خانوادگی" دارند و معنی آنها در این طیف قرار می گیرد.مثلِ رنگها. در طیف رنگ آن مرزی که دو رنگ از هم جدا می شوند مشخص نیست اما در عین حال در دو طرف طیف دو رنگ کاملا متفاوت داریم.
اینجا هم موضوع بحث دانه شن و تپه شن است که مثال رنگ می تواند نمونه ای خوبی برای توضیح این مورد هم باشد. مرزی که این دو را از هم جدا می کند قابل تشخیص نیست چراکه زبان با واقعیت متناظر نیست و لفظ تپه شنی تنها در صورتِ کاربرد معنا دارد.
حالا این تعبیر منه ها ...
شاید هم من درست نگرفته باشم!
__________________
که ای بلندنظر! شاهباز سدره نشین
نشیمنِ تو نه این کنج محنت آباد است
|