نمایش پست تنها
  #22  
قدیمی 05-06-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عشق استاد شهریار

شهریار در نیشابور با استاد کمال الملک که او نیز در تبعید بود، آشنا گردید
و اکثر اوقات خویش را در محضر استاد می گذرانید
و سروده های خویش را برای او می خواند..

در سال 1313 خبر فوت پدرش به او رسید
و چون اجازه ی برگشت نداشت در غربت دچار افسردگی شد
که نهایتا منجر به بیماری سخت شهریار شد ..
و چون درمانهای محلی موثر نیفتاد
به او اجازه دادند که برای معالجه به تهران برگردد
و از آنجاییکه تیمورتاش دو سال پیش در زندان رضاشاه مرده بود
مانعی نیز برای برگشت او وجود نداشت..

پری که از جریان مریضی و بازگشت او خبردار می شود
برای عیادتش به بیمارستان می رود
و عشاق دیرینه یکدیگر را در آغوش کشیده و اشک می ریزند

خلق سروده ی بی نظیر «حالا چرا» یادگاری ماندنی از این دیدار است:

☼☼☼☼

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی، حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان تو ام، فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب ِشیرین، جواب تلخ سر بالا چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من، لالا چرا؟

آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من، نمى پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامُشی شرط وفاداری بُود، غوغا چرا؟

شهریارا» بی حبیب خود نمى کردی سفر»
این سفر راه قیامت مى روی، تنها چرا؟









__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید