و بدین ترتیب، شهریار که کمتر از یک سال به پایان پزشکی اش مانده بود
در سن بیست و شش سالگی عازم تبعیدگاهش، خراسان شد
و در اداره ی ثبت احوال نیشابور استخدام گردید
او با استاد کمال الملک که او هم در تبعید به سر می برد، آشنا شد
و از محضر او بهره های فراوان گرفت....
در نیشابور ایام شاعر دل شکسته به تلخ کامی و تیره روزی سپری می شد
و روزی که به زیارت مزار حکیم عمر خیام رفت
دیدن وضع اسف بار آرامگاه این رادمرد بزرگ ایران او را بسیار متاثر کرد
و در قطعه ی «غروب نیشابور» تاثرات خویش را در غزلی انتقادی می سراید...
☼☼☼
قبر خیام به حالی مفلوک
افتاده است به کنجی متروک
خشت آن مهد غم و حسرت من
بس بود آیینه ی عبرت من
جا که خیام چنین مظلوم است
حال این بنده دگر معلوم است
☼☼☼
شهریار بیش از چهار سال در تبعید بود
ولی هیچوقت یاد تهران و خاطراتش را فراموش نکرد
و خود را غریب و بی کسی می دید
که از یار و دیار دور افتاده باشد
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
خوشا تهران و طرف لاله زارش
خرامان شاهدان گلعذارش
دیار عشق و شهر آشنایی است
خدای عشق دارد پایدارش
خوشا نزهت گه شمران که خیزد
خروش بلبل از هر شاخسارش
به کوی بهجت آبادم سلامی است
صبا گر افتد از آن سو گزارش
دلم دارد هوای کوی یاران
اگر فرصت بود از روزگارش
...