نمایش پست تنها
  #28  
قدیمی 04-28-2011
SHeRvin آواتار ها
SHeRvin SHeRvin آنلاین نیست.
ناظر و مدیر بخش موسیقی و سینما

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: Tehran
نوشته ها: 4,838
سپاسها: : 1,717

2,520 سپاس در 663 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قسمت بیست و هفتم
عقربه ها ساعت هفت بعدازظهر را نشان میداد که با سروش در پذیرایی نشسته بودیم. او روبروی پیانو روی صندلی نشسته بود و من هم کنارش سرپا ایستاده بودم. نگاه مخملیش رو به صورتم دوخت و مهربانانه گفت:
-چی دوست داری برات بزنم؟
از پنجره اتاق به بیرون چشم دوختم و تاریکی شب در نظرم جلوه کرد و در همون حال زمزمه کردم:
-امشب شب مهتابه...
سروش خنده ریزی کرد و گفت:
-چشم عزیزم.
سرم رو به سمتش گردوندم و او با دستان زیبا و کشیده اش روی کلیدهای پیانو کوبید و با صدای زیبا و نرمش شروع به خواندن کرد و من را با هر کلمه ای که زمزمه کرد به عرش اسمان رساند.
- امشب به بر من است آن مایه ناز****یا رب تو کلید صبح در چاه انداز****ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب، با من بیچاره بساز****امشب شب مهتابه حبیبم را می خوام****حبیبم اگر خوابه طبیبم را می خوام
گویید فلانی آمده****آن یار جانی آمده****مست است و هشیارش کنید****خواب است و بیدارش کنید
آمده حال تو، احوال تو****سیه خال تو، سفید روی تو ببیند برود
مکثی کرد و در همون حال که نگاهش صورتم رونوازش میکرد با دستانش همچنان بر سر دکمه های پیانو میکوبید. در دلم ارامشی عمیق ایجاد شده بود . از اینکه عاشقش بود بر خودم میبالیدم. سورش چشمکی زد و دوباره با صدای نرمش شروع به خوندن کرد. صدایی که در تار و پود وجودم رخنه میکرد و من رد به خلسه ای عمیق و رویایی فرو میبرد.
-امشب شبه مهتابه****حبیبم رو می خوام حبیبم****اگر خوابه طبیبم رو می خوام****خواب است و بیدارش کنید
مست است و هوشیارش کنید****گویی فلونی اومده ****اون یار جونی اومده****اومده حالتو، احوالتو،سپید روی تو، سیه موی تو ببیند برود
امشب شبه مهتابه ****حبیبم رو می خوام ****حبیبم اگر خوابه****طبیبم رو می خوام
خم شدم و از گونه اش بوسه ای از عشق چیدم. دستم رو به دور گردنش حلقه کردم و سرم رو روی سرش گذاشتم. با صورتش دستهایم رو که به دور گردنش بود نوازش کرد و در حالی که دوباره دستانش رو ظریف روی پیانو میکشید با صدای عاشقش من رو صدا کرد.
-ماه غلام رخ زیبای توست****سرو کمر بسته به بالای توست****قند مکرر لب خندان توست ای حبیبم****قند مکرر لب و دندان توست ای عزیزم****خواب است و بیدارش کنید ****مست است و هوشیارش کنید.
دستهایش رو از روی دکمه های بلند سیاه و سپید پیانو کشید و در حالی که با دستانش من رو در بر میگرفت نگاهش رو به چشمانم ریخت و گفت:
-پاییز جونم خوشت اومد؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
-اونقدر قشنگ خوندی که تا اخرین لحظه عمرم فراموشش نمیکنم.
و به راستی تا اخرین لحظه عمرم هیچ گاه ان سه روزی رو که در جوار سروش به ماه عسل رفته بودم رو فراموش نکردم.
سروش دستی به گونه ام کشید و گفت:
-پاییز هیج میدونی چشمات چه رنگیه؟
خنده ام گرفت. این چه سوالی بود که میپرسید؟ معلوم بود که چشمانم به چه رنگیست. اما برای اینکه ناراحتش نکنم و حسش رو بهم نریزم بدون هیچ حرفی نگاهم رو منتظر به چشمانش دوختم و او زمزمه کرد:
-به رنگ زندگیست. به رنگ عشق. به رنگ خواستن. به رنگ عمر و هستی من که در کنار تو معنا پیدا میکنه.
از این که اینقدر لطیف و مهربان بود سرشار از احساس میشدم. دستش رو گرفتم و در اغوشش چشمانم رو بستم. صورتش رو نزدیک صورتم کرد و گفت:
-پاییز من خیلی گرسنه شدم. تو چی؟
بودن اینکه چشمانم رو باز کنم گفتم:
-اتفاقاً من هم گرسنه شدم.
-به مراد خان سفارش کردم برامون غذایی محلی درست کنند. ظهر که اومدیم همسرش منزل نبود. وقتی تو خواب بودی اومد و میخواست تو رو ببینه که من گفتم خوابی. اون هم گفت غذایی رو که خواسته بودم رو داره تهیه میکنه و من ازش خواستم روبروی دریا توی الاچیق برامون غذا رو اماده کنه.
با حیرت چشم باز کردم و گفتم:
-دوینه شدی سروش؟ هوا سرد.
-نه هوا که خوب بود.
-اگه بارون بگیره چی؟ هوای این فصل هیچ ...
-اگر بارون هم بباره مطمئن باش رویایی ترین شب رو در جوار هم میگذرونیم.
سرم رو تکون دادم و به نرمی از اغوشش بلند شدم و به طبقه بالا رفتم تا لباسم رو مناسب هوای بیرون عوض کنم.
وقتی به الاچیق پا گذاشتم چشمانم از فرط حیرت گرد شد. دستانم رو به جلوی دهانم گذاشتم و بی صدا زمزمه کردم وای . و بعد شروع به خندیدن کردم. سروش به قدری زیبا میز رو چیده بود که چشمانم ان چه رو میدید باور نمیکرد. روی تخته چوبی که به عنوان میز در وسط الاچیق قرار داشت ترمه ای زیبا کشیده شده بود و روی ان دو بشقاب و در کنار ان ها قاشق و چنگال و روبروی هر بشقاب لیوانی از جنس همان ظرفها قرار داشت و در میان میز گلدان زیبایی با گلهای سرخ نشسته بود و در میان ظرفها گلبرگهای سرخ خودنمایی میکرد. به حدی زیبا ظرف های غذا روچیده بود که باور نمیکردم در بیداری اونها رومیبینم. باور نمیکردم که با سروش هستم و باور نمیکردم که عمر خوشبختی من چقدر کوتاه هست. هنوز هم که هنوز است با یاد اوری ان روزها اشکی از گوشه چشمم میچکد و حسرت وار نفس عمیقی میکشم.
سروش به سبک کسانی که تنها در فیلمها دیده بودم دستم رو گرفت و در حالی که خودش هم خنده اش گرفته بود با احترام من رو روی صندلی نشاند و بعد بوسه ای گرم از دستم چید. خنده مهار شده ام رو رها کردم و با صدا خندیدم. سروش هم از خنده من سر شوق امد و در حالی که روبرویم مینشست خندید. خنده ام رو مهار کردم و با دیدن او شیفته وار نگاهش کردم. باد خنکی وزیدن گرفته بود و موهای زیبایش رو دستخوش حرکت خود قرار داده بود و با هر حرکتش موهایش معصومانه روی پیشانی اش میریخت و چشمان وحشی اش رو زیباتر جلوه میداد به قدری که به زحمت توانستم خودم رو کنترل کنم که به اغوشش پناه نبرم.
با صدای زنی سر برگرداندم و نگاهم به زنی حدود سی و پنچ شش سال افتاد. او که به سبک زنان شمالی لباسی محلی پوشیده بود دستمال سری سفید دور سرش بسته بود که گره های جالبی روی پیشانی اش افتاده بود. دامن پرچینش لبخند رو به لبانم اورده بود. اندام ریزه و میزه و تپلش و دستان زحمتکشش نشان از زندگی سختی داشت.
از جا بلند شدم و از انجایی که با درد اینطور افراد اشنا بودم او رو بی اختیار در اغوش فشردم و گونه اش رو بوسیدم. او که خجالت کشیده بود دستهای زبرش رو روی صورتم کشید و بعد که انگار متوجه زبری دستانش شده بود دستش رو با خجالت کنار کشید و گفت:
-وای خانم جون شرمنده. ببخشید.
و بعد با همان زیبان شیرین محلی شروع به صحبت کرد و از من تعریف کرد و از اینکه عروس ارغوان رو میدید ابراز خوشحالی کرد که باز هم من در دلم گفتم:خیلی دلم میخواد بدونم که ارغوان وقتی بفهمه من عروسش هستم باز هم اینطور از دیدنم ادعای خوشحالی میکنید؟ اما سریع فکرهای اشفته رو از خودم دور کردم و به غذای محلی روی میز اشاره کردم و نام غذا رو پرسیدم و او مهربانانه از خواص غذا برایم گفت و اضافه کرد:
-غذای خیلی مقویه خانم جون.
-حتماض دستور پختش رو ازتون میگریم به گمونم سروش خیلی این غذا رو دوست داره.
-چشم خانم جون من از خدامه که یان کار رو برای شما بکنم.
-ممنون .
او رفت و من و با سروش تنها گذاشت. موهایم رو که دست باد سپرده بودم رو مهار کردم و ان رو جمع کردم و شانه ای که روی موهایم بود پشت سرم جمع کردم. سروش که دست به زیر چانه محو کارهای من بود با لبخند گفت:
-باز قشنگتر بود.
خندیدم و با لحن شاعرانه ای گفتم:
-وقتی بازه باد با حرکتش شلاقش رو توسط موهام به صورتم میزنه.
سروش خندید و گفت:
-با اینکه لحنت شاعرانه بود اما باید ابراز کنم افتضاح بود .
و بعد زد زیر خنده. با اینکه میدانستم راست میگه اما به شوخی ابرو در هم کشیدم و گفتم:
-قرار نشد عیبهام رو گوشزد کنی ها....
سروش خنده اش رو مهار کرد و گفت:
-من غلت بکن حالا خانمی غذات رو بخور که برای امشب هزار تا برنامه دارم ...
هر دو با اشتیاق مشغول خوردن غذا شدیم. و من با همان قاشق اول چنان شیفته غذای انها شدم که پیش خودم گفتم که حتماً باید دستور پختش را رعنا خانم بگیرم. سروش به اصرار میخواست از ترشی که رعنا خانم گذاشته بود به خوردم بدهد و انقدر از خوشمزگی ان گفت که بی اختیار همانند کودنها به رعنا خانم حسادت کردم. و بعد سرم رو به حال خودم با افسوس تکون دادم و همراه غذا از ترشی خوشمزه خوردم.
بعد از صرف شام همراه سروش به سمت دریا رفتیم. سروش پاچه های شلوارش رو بالا زده بود و دستم من رو در میان دستانش گرفت و به من گفت که کسی در ان اطراف نیست و از من هم خواست راحت باشم که من همانطور بیشتر راحت بودم. او کنار من قدم میزد و در تاریکی هوای ساحل عاشقانه برایم زمزمه میکرد و به قصد من رو نزیدک دریا میکرد تا پاهایمان توسط موج های اب خیس شود و من با خنده اذیتش میکردم و او هم با شیطنت گاهی گونه ام رو میبوسید و من با دست به بازویش میکوبیدم و او میخندید. چنان سرمست میخندید که هر کسی در ان لحظه انجا بود فکر میکرد سروش در دنیا هیچ غمی ندارد. عشق رودر چشمان زیبایش حس میکردم و برای همین غرور در یاخته های بدنم بیداد کرد و احمقانه حس کردم سروش در هیچ شرایطی من رو تنها نمی گذارد تنها به جرم اینکه عاشقانه دوستم داشت.
با شیطنت گفتم:
-سروش فکر نکنم صدات بدون اهنگ قشنگ باشه.
از قصد این حرف رو زدم تا او برایم با صدای نرمش بخواند اما او که به شیطنت من پی برده بود جلویم ایستاد و در حالی که سدت به کمر زده بود گفت:
-پی که اینطور؟ببینم خانم شما چه هنری داری برای من رو کنید؟
با شیطنت قدمی از او فاصله گرفتم و در حالی که اماده دویدن میشدم فریاد زدم:
-هنرم اینکه اونقدر بدوم که دستت به من نرسه
و در بین جمله ام شروع به دویدن کردم و سروش با فریاد گفت:
-وایسا ببینم کلک...
و بعد به دنبالم دوید. هر دو با شیطنت می خندیدم و من هر از گاهی می ایستادم و با خنده از اب دریا به سمتش می پاشیدم و او می ایستاد و مانند من با شیطنت اب رو به سمتم می پاشید که با فریاد میگفتم:
-نکن سروش. نکن دیونه.
اما او بی خیال به حرف من با شیطنت به کار خودش میرسید و من رو به خنده می انداخت و وقتی که میگفت:
-خوب بسته دیگه...
و من اونوقت بود که به سمت او اب میپاشیدم و میگفتم:
-اگه جرئت داری وایسا تا حالیت بکنم.
و او قه قهه میزد و میگفت:
-من میمیرم واسه این مبارزه تن به تن و جوانمردانه.
اما من به توجه به او انقدر به سمتش اب پاشیدم که تمام تنش خیس اب شد و موهای زیبا و لختش خیس روی پیشانیش ریخت. همانطور که عقب عقب میرفتم و به سمتش اب می پاشیدم ناگهان پایم پیچ خورد و از عقب به اب افتادم و باعث خنده سروش شدم. سروش دلش رو گرفته بود و میخندید و من از حرص همانجا توی اب نشستم و داد زدم:
-نخند...
اما او با نگاه کردن به چهره خیس و موهای بلند و خیسم که روی صورتم ریخته بود با صدای بلند خندید و گفت:
-وای پاییز شبیه کولی ها شدی.
و بعد از جیبش موبایلش رو خارج کرد و با خنده گفت:
-جون سروش وایسا ازت یه عکس بندازم.
مانند بچه ها لب ورچیدم و از اب بلند شدم و در داخل دریا شروع به دویدن کردم. سروش با خنده فریاد زد:
-ندو دیونه میفتی.
بی توجه به حرف او همچنان میدویدم و به سمت دیگر میرفتم. سعی میکردم زیاد به سمت دریا نروم اما موج ها من رو به سمت خودشون میکشید. صدای سروش رو شنیدم و همانجا برگشتم به سمتش که با خنده گفت:
-صبر کن دیونه دریا مواجه.
با خنده گفتم:
-عکس گرفتی؟
همچنان میخندید و با لذت سر تکان داد و گفت:
-اونم چه عکسی .
و بعد موبایلش رو بالا اورد و گفت:
-بیا نگاه کن چه خشگل شدی .
و بعد دوباره خندید . رویم رو از او گرفتم و با همان صدای بلند گفتم:
-باشه دیگه من رو مسخره کن. میرم خودم رومیکشم تا از دستت راحت بشم.
صدای ارام سروش که از روی امواج اب به گوشم رسید زمزمه کرد:
-پاییز...
به سمتش برگشتم. چهره اش خندان نبود با وحشت فریاد زد:
-پاییز مواظب باش....
سر برگرداندم تا ببینم او از چه چیزی ترسیده که دیگر ان قدر دیر شده بود که تنها متوجه شدم زیر خروارها اب فرو رفتم.
در اخرین لحظه تنها صدای سروش رو به یاد دارم با وحشت نامم رو میخواند.
-پاییز. پاییزم. عزیزم....
ادامه دارد ...
__________________

and the roads becomes my bride

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید