نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 04-25-2011
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شاهزاده ی روم (مادر امام زمان(ع)) - فصل دوم

فصل دوم

قصّه ی این حادثه شگرف در تمام محافل رومیان زمزمه ی گفت و شنود این و آن است. شاید این جملات بتوان تمام حرفهای رومیان را خلاصه کرد: حتی برادر زادگان امپراطور نیز شانیّت ازدواج و همسری شاهزاده خانم نوجوان را ندارد که زمین نیز تاب وصلتشان را بر نمی تابد.
براستی این بانوی نوجوان مگر از نوادگان شمعون وصی حضرت عیسی مسیح (ع) نیست. او نزد خداوند عیسی دارای مقامی ارجمند است. پس امپراطور حق ندارد هر آنکس را که می خواهد به ازدواج این دوشیزه ی نوجوان در آورد.

همسر او باید از جانب عیسی مسیح(ع) و مریم مقدّس پذیرفته شده باشد واِلاّ حتّی برادرزادگان قیصر، بزرگان قیصر، بزرگِ بیزانس نیز نمی توانند او را به همسری برگزین
این باور تمام مسحیانی است که از حادثه دهشتناک آن مراسم بزرگ با خبر شده اند و از شگفتنش متحیّر مانده اند.
این شگفت حادثه برایمان تمام موبدان و ترسایان افزوده که براستی جدّ اعلای این شاهزاده ی نوجوان، وصّی حضرت عیسی است و خود نیز نزد خداوند مقامی بس ارجمند دارد از این رو شاید مریم مقدس برایش شوئی آسمانی انتخاب کرده باشد.
پس باید به درگاه خداوند دست دعا برداریم تا عیسی مسیح (ع) به اذن خداوند برای این بلند مرتبه دوشیزه ی پاکدامن و با عفّت در تمام روم به حساب می آید.

به او که می نگری در ظاهر نوجوانی سیزده ساله و دختری از خانواده ی قیصر روم است اما اگر دقیقتر نگاهش کنی در تمام روم شرقی و غربی و در سراسر تاریخ مسیحیّت غیر از مریم را نمی توانی برایش مثال آوری؛ آیا او کیست؟ مریمی که دوباره از جانب خداوند انتخاب شده است؟!
در نگاه معصومانه اش اقتباسی از شرم و حیا موج می زند هرگز به هیچ مرد نامحرمی بسان شاهزادگان چشم ندوخته است آنسان با وقار راه می رود و گام بر می دارد که امپراطور نیز حسرت راه رفتن این شاهزاده ی نوجوان را می برد.
هزگز او را در مراسم عشرت نوشی رومیان ندیده اند و هیچگاه در جشنهای پادشاهی شرکت نجسته است. بیشتر اوقات در هاله ای از نجابت و زیبائیِ آسمانی سر در جیب تفکر فرو می برد و رابطه ای خاص با خدای خویشتن دارد.
او را می توان غریب ترین انسان روم به حساب آورد ولی هر دختری که در سر خیال پاک زیستن در تمام روم او را الگوی خویش قرار داده است. آنان که او را می شماسند می دانند که لب به باده نمی زند و تمام مراسم عبادی را مو به مو انجام می دهد از عبادت خسته نمی شود.

هزکس که به او نزدیک می شود و روح بلند و روحانیش را می یابد به این فکر می افتد که آیا او همان مریم مقدّس نیست امّا مریم مادر عیسی(ع) پیغمبر اولوالعزم خداوند بود و ملیکه شاهزاده ی رومی از نوادگان شمعون وصّی حضرت عیسی(ع) است پس او نمی تواند مریم باشد امّا هر آنچه از مریم گفته اند در این نوجوان دیده می شود. هر که او را به خوبی شناخت دانست که این دختر برگزیده ی خداوند در زمان خود است و امروز این انسان برگزیده ی خداوند در زمان خود است و امروز این انسان برگزیده ی خدامند خاطره ی جشنی ناخواسته را به خود دیده است که برایش جز تلخی نداشته و در نزد تمام کشیشان نحوسنش مسلّم آمده است.
آرام آرام شب فرا رسیده و چادر سیاهش را بر سر دنیا کشید و زندگی را با تمام دغدغه هایش شادیهایش تلخی و شیرینی هایش در خود پنهان کرد.
ملیکه شاهزاده ی بیزانس نیز با خاطره ای تلخ از روزی تیره و سخت به یستر آرام خواب می رود امّا گوئی این بار بستر، بستر همیشگی اش نیست بالهای فرشتگان مقرّب خداوندیست که گسترانیده شده اند تا این ملکه ی جوان را در خویش گیرند و با لالایی آسمانیشان به خواب برند. امشب چه شبی است که ماه و ستارگان به هنگام خفتن به ملیکه سلام می دهند و او سر سلامتی می گویند.
ـ خداوندا! این چگونه روزی بود که آنسان سخت و دلخراش گذشت و امشب کدامین شب است که حتّی آسمانهایت به کرنش در برابر دیدگانم زمین زیر گامهایم می شوند.
در تمام امپراطوری هیچ کس امشب را اینگونه آرام و راحت نخوابیده است مثل شکوفه ای در آغوش بهار که تکیه بر شاخسار درختان زده در بستر بالهای فرشتگان خداوند چشم بر هم می نهد و به خوابی روشنتر از بیداری بهشت فرو می رود و سر از عالمی بس روحانی به در می آورد، به چشم جانش جهانی فراتر از عالم تصوّر و خیال را می بیند جهانی که هرگز نه در خواب و نه در بیداری نظیر ندارد شاید به بهشت جاودانش رخصت داده اند ولی این بار بهشت از پی او روان است که او را نیز میهمان خویش گرداند زیرا به خلوت خداوندی فرایش خوانده اند و در سراسری ملکوتش پذیرایی می کنند.
ملیکه در خواب دید جمعی از حوّاریون و شمعون وصیّ به همراه حضرت عیسی(ع) در قصر قیصر جمع شده اند در همان نقطه ای که تخت مرصّع دامادی را در مراسم جشن آن روز قرار داده بودند منبری از نور برپا کرده اند که سر بر آسمان می ساید و نورانیّتش چشمها را خیره می کند
نگاه به این منبر نورانی هر تخت مزیّن پادشاهی را از خاطر می برد و آنها را چونان چهاپایه ای چوبین و خراب در نظر می آورد. زیبایی این صفحه هوش را از هر هوشمداری می رباید.

جمعی از حواریّون و شمعون، وصّی حضرت عیسی(ع) در حضور حضرتش آن هم پای منبری چنین از نور برافراشته که تمام فضا را به روشنایی خویش مشعشع کرده است دلفریبی دارد که فریبایی بهشت در حضورش به حسرت می نشیند.

اما یکباره گویی تمام زیبایی تازه معنا پیدا کرده و هر آنچه شکوه و عظمت اینکه رخ نموده است. تو پنداری تا پیش از این تمام آنچه را که توصیفش کردم ویرانه ای و خرابه ای بیش نبوده است.
اگر بنا زیبایی، خود را نشان دهد اینک زمانش فرا رسیده است. عرش بر زمین قدم گذارده و قصر را به بلور گامهایش زینب بخشیده است.
سرور تمام انبیاء الهی، او که خاک رهش توتیای چشم جبرئیل امین است و پیامبران خداوند شاگردان مکتب اویند با ابهّتی مثال زدنی اما با نگاهی مهربان و دل انگیز و آرامشی خیال پرور به همراه بهترین اوصیاء اسمانی که شوکت و جلالش دل هر شیردلی را می لرزاند و صمیمیّت دستانش خاطر هر آزرده ای را آرامش می دهد و حریر تبسّمش چهره ی عرش را نوازش می کند، پیشوای موحّدان و امیرمومنان علی بن ابی طالب(ع) و جمعی از امامان و جانشینان پیامبر خاتم (ص) که هر یک هزاران سال نوری درخشنده تر از خورشید منظومه ی شمسی می درخشند به خراب قصر امپراطوری قدم نهاده اند.

عیسی مسیح، پیغمبر صاحب شریعت با گامهای ادب به استقبال حضرت ختمی مرتبت می شتابد.
دانش آموخته ای در کمال ادب در پیشگاه برترین عزیز خداوند با احترامی دو چندان قرار می گیرد، ستاره ای در پیشگاه خورشید بار می یابد و زیباتر از آن دست در گردن خورشید برده وفرش نشینی بر جنین بلند مرتبه فرمان فرمای عرش، بوسه می دهد خورشید عرش بر ستاره ی فرش لبخندی حوالت تمئده و کامش را به شهد نگاهی لاهوتی، شیرین می سازد.
ملیکه هرگز ندیده و نشنیده بود که ستاره ای در حضور خورشید عالم تاب، توان حضور یافته باشد ولی آنگاه که قدرت خداوندی بر آن تعلّق گیرد و همای سعادت بر سرنوشت ستاره ای بتابد این گونه می شود که عیسی (ع)به شرف حضور در پیشگاه سرور تمام انبیاء مفتخر می گردد.

پیامبر خاتم(ص) به عیسی فرمود: ای روح الله ما آمده ایم تا ملیکه فرزند وصّی تو شمعون را بای این اختر تابناک، فرزند فرزندم، او که از ستارگان بی نظیر آسمان امامت است خواستگاری نماییم و آنگاه خطاب به شمعون فرمود: سعادت و شرافت دو سرای بر تو روی آورده است زهی افتخاری یگانه که رَحِمت را به رَحِمِ آل محمد (ص) پیوند دهی.

شمعون اگر چه وصّی عیسی مسیح(ع) بود ولی وصایت آن پیغمبر الولعزم نیز برایش بسان این سعادت دو جهانی که در نسلش شرافت پیوند با آل محمد(ص) باشد گران سنگ نبود پس بی دریغ بر موکب این برترین شرف بوسه ی افتخار داد و با جان و دل پذیرایش شد و ملیکه این بهتر دوشیزه از تبار اوصیای عیسی مسیح(ع) که در پاکی و عفاف امامت که یک لحظه همجواریش بر ابدیّت بهشت حتّی می ارزد، در آورد.
شاهزاده ی دوشیزه در یک نگاه چنان شیفته ی آن نکو صورت نیکو سیرت که حُسنِ امامت بدو استوار است ـ امام حسن عسگری(ع) ـ می شود که هوش از سرش می پرد.
تمام یک عمر هراس و دلهره آن شب آرام یافت و یکجا خستگی و افستردگی اش آن لحظه فروکش کرد و در ذره ذره وجودش روحی تازه دمیده شد و سراپا شوق و اشتیاق به آن نازنین سیمای امامت گردید.

پیامبر خاتم(ص) بهمراه برترین وصیّتش امیرالمومنین علی(ع) و دیگر ائمه (ع) و عیسی مسیح(ع) و شمعون بر آن منبر از نور برافراشته بالا رفتند.
پیامبر(ص) در جایگاهی برتر از دیگران پس آنگاه امیرالمومنین و دیگر ائمه (ع) و سپس حضرت عیسی(ع) وو شمعون نشستند. خطه ای قرائت شدسپس شاهزاده ملیکه را به عقد امام حسن عسگری(ع) در آوردند.


__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید