نمایش پست تنها
  #22  
قدیمی 04-12-2011
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

وارد اتاق شدم و در را بستم احساس خفقان مي كردم از اين كه پدر اين قدر ساده با مسئله برخورد مي كند به شدت عصباني شدم و از اين كه اين طور بازيچه دكتر صافپور شده بود عصباني تر . من تازه مي خواستم به دنبال خانواده اش باشم و پدر سعي مي كرد به نام خود براي او شناسنامه بگيرد روي تراس رفتم مهتاب دامن سفيدش را روي زمين پهن كرده بود صداي موج هاي بازيگوش در روح انسان چنگ مي انداخت وري صندلي افتادم سرش را به پشتي صندلي تكيه دادم و اسمان پر ستاره شب چشم دوختم فكرم كار نمي كرد گيج شده بودم ضرباتي به در خورد توان حركت نداشتم در با صداي نرمي باز شد غزل را از صداي پايش شناختم صدا زد
- داداش داداش كجايي؟
هر كلمه اش جان را آتش مي زد زبانم سنگين شده بود صدايي آمد نمي توانستم نگاه از اسمان بر گيرم صدا زد
- باربد جان داداش گلم
صدايش نزديك تر مي شد پرده را كنار زد و گفت
- اينجايي؟ چرا جواب نمي دي؟
به صورت مهتابي رنگش چشم دوختم روبرويم ايستاد و گفت
- نمي خواي باهام حرف بزني؟
چشمانم اشك نشست سر برگرداندم و به اسمان خيره شدم و پرسيد
- با من قهري؟
به زحمت سر تكان دادم به نرده ها تكيه كرد و گفت:
- پس چرا باهام حرف نمي زني؟
نگاهش كردم از مقابلم گذشت دلم هري ريخت با خود انديشيدم شايد مي رود به خودم فشار اوردم تا چيزي بگويم يا حركتي بكنم اما نمي توانستم چه بايد كنم صدايش پايش كه نزديك مي شد ارامم كرد با يك سيني به تراس بازگشت خنديد و گفت
- شامت رو واسه ات اوردم
- ميل ندارم
سيني را در مقابل پايم روي زمين گذاشت و نشست و گفتم:
- رو زمين نشين سرده
- نه به سردي بعضي ها
به تلخي لبخند زدم و گفتم
- دلم گرفته
نيم خيز شد قاشق را در مقابلم گرفت و گفت:
- خودم تمام گره هاي دلت رو واسه ات باز مي كنم
سر برگرداندم و گفتم:
- گره دل من باز شدني نيست
قاشق را در مقابل دهانم گرفت و گفت
- هيچ گره كوري تو دنيا نيست مگه اينكه خودمون اونو سفتش كرده باشيم بخور
سر تكان دادم صدايش پشتم را لرزاند
- به خاطر من
نگاهش كردم چشمانش مي درخشيد نگاهم به جاي زخم روي پيشاني اش افتاد
- خيلي اذيتت كردم
- مخصوصا الان كه غذاتم نمي خوري
سر پيش بردم و لقمه اي كه برايم گرفته بود خوردم با خوشحالي گفت
- پس واقعا باهام اشتي هستي
لقمه را بلعيدم و گفتم:
- هيچ وقت باهات قهر نبودم
قاشق ديگري را در مقابلم گرفت و گفت
- مي دونم
سرم را عقب كشيد و گفتم
- ديگه دارم لوس مي شم
- مگه من تو دنيا چند تا داداش دارم يكي بذار اونم لوس باشه
قاشق را از دستش گرفتم و گفتم:
- تو كه از ديوونه ها خوشت نمي آد
خنديد و گفت:
- نه از هر ديوونه اي اما ديوونه اي مثل تو رو نمي شه دوست نداشت
با صداي بلند خنديد از اين كه مي ديدم او شادمان است احساس رضايت مي كردم روي زمين خزيدم با نگراني گفت
- رو صندلي بشين زمين سرده
قاشق را به طرفش گرفتم و گفتم
- اگه سرده واسه توام سرده
قاشق را در دهانش گذاشتم لبخند زد به اسمان نگاه كردم يك ستاره در دوردست ترين نقطه سوسو مي زد غزل پرسيد
- به چي نگاه مي كني؟
با انگشت به ستاره اشاره كردم و گفتم
- به اون ستاره كوچولو اون كه داره چشمك مي زنه
از روي سيني رد شد و در كنارم نشست و به مسير انگشتم چشم دوخت
- ديدمش
سرش را در اسمان چرخاند با شعف گفت
- اونم يكي ديگه اونجا رو دب اكبر .... اوناها يه ستاره ديگه كه داره چشمك مي زنه
نگاهش كردم از اين كه او در كنارم نشسته بود احساس ارامش مي كردم نگاهم كرد لبخند زدم و به اسمان چشم دوختم
در كناراو زمان را گم كرده بودم و گذر ان را احساس نمي كردم ستاره ها را به هم نشان مي داديم با طرح ستاره ها شكل مي كشيديم و براي هر كدام افسانه اي مي بافتيم
غزل به قهقهه خنديد
- اين ديگه باور نكردنيه
- ما هم كه نمي خوايم چيزي رو باور كنيم
- ولي اين واقعا شاخدار بود اين دليل نمي شه بگي اون ارابه پدر اوليه ماست كه باهاش به سرزمين ايران اومده و ديو هفت سر رو شكست داده و با ايرانهانه عروسي كرده و اين ارابه مقدس به شكل ستاره در اومده تا هميشه مركب پدر بزرگ ايران بمونه اقرار كن دروغه
- منم نگفتم راسته مثل اون ستاره ها كه تو ميگي شبيه ميمونه و اولين انسانه كه هنوز تكامل پيدا نكرده بود
- منم نمي گم راست گفتم
- منم ادعا نكردم راست مي گم
- تو دروغگوي بزرگي هستي
خنده روي لبهايم ماسيد جواب دادم
- البته خيلي زياد
با لحني جدي پرسيد
- ناراحتت كردم؟
نگاهش كردم خنديدم و گفتم
- اون ستاره ها رو ببين شبيه صورت ادمه
به اسمان چشم دوخت و گفت:
- كوش ؟ نشونم بده
به صورتش چشم دوختم و با هيجان گفتم:
- اين ستاره رو ببين از ماه هم خوشگل تره
- كوش كجاست؟ نشونم بده
خنديدم نگاهم كرد هيجانش را فرو خورد و گفت
- خب نشونم بده تو فقط مي گي اون ستاره رو اين ستاره رو اوني كه گفتي بزرگه كوش؟
خنده ام قطع شد به چشمانش خيره شدم و اهسته گفتم:
- روبروي من نشسته
چشم به زمين دوخت و گفت:
- لوسم مي كني
- مگه من تو دنيا چند تا خانم خوشگله دارم يكي بذار اونم لوس باشه
خنديد به اسمان نگاه كرد و گفت:
- اون ستاره رو ببين چقدر پر نوره
دلم نمي خواست جز او ستاره ديگري را ببينم نگاهم كرد
- به چي زل زدي؟
زير لب گفتم:
- كوچولوي من
لبخندي زد و بلند شد من هم ايستادم و با نگراني پرسيدم
- كجا؟
- بايد چمدونم رو ببندم
- منصوره رو صدا كن
- نمي خوام
هنوز جمله اش را تمام نكرده بود كه چند ضربه به در خورد وارد اتاق شدم و گفتم:
- در بازه
دستگيره در به طرف پايين چرخيد و منصوره در استانه در پديدار شد
- بله
- اومدم سيني رو ببرم آقا
غزل سيني به دست از تراس امد و گفت
- باربد تو كه چيزي نخوردي
- يخ كرد ديگه نمي خورم
- گرمش كنم آقا؟
- نه برايم كيك و شير بيار ميلي به غذا ندارم
سيني را از غزل گرفت و به راه افتاد پيش از خارج شدن از اتاق صدايش زدم و گفتم
- به غزل تو بستم وسايلش كمك كن
غزل گفت:
- خودم مي تونم
تيز نگاهش كردم شانه بالا انداخت و گفت
- خب بد اخلاق منصوره لطفا بيا كمكم كن
منصوره از در بيرون رفت هنوز در بسته نشده بود كه ارش سرش را تا گردن از لاي در رد كرد و گفت
- صابخونه اجازه هست؟
- تو كه اومدي بيا تو
وارد اتاق شد و گفت
- خوب خلوت كردين
صدايش را پايين اورد و گفت
- خون خون دكتر رو مي خوره
غزل پرسيد
- واسه چي؟
- نگران شما بود
غزل خودش را به من چسباند و گفت
- بيخود كرد من با داداشم بودم
ارش روي تخت نشست و گفت
- اي پدر بعضي چيزا بسوزه
و زير چشمي نگاهم كرد به قهقهه افتاد چشم غره اي رفتم غزل گفت:
- پدر چي؟
- اون چيزي كه هميشه مي گن پدرش بسوزه
غزل با حالتي گنگ نگاهم كرد و گفت
- متوجه نمي شم
آرش گفت
- از بس كه خنگي
نگاه تندي به ارش كردم دستپاچه شده بود صورتش سرخ شده بود غزل با لحن گلايه اميزي گفت
- هر چي دلش مي خواد مي گه
همانطور كه چپ چپ نگاه ارش مي كردم گفتم:
- به دل نگير ارش عادت داره رو هوا حرف بزنه
و ارش با لحني توجيه كننده گفت:
- واسه اينه كه واقعا خنگم اگه خنگ نبودم كه بلد بودم حرف بزنم
غزل لبخندي زد و گفت
- بخاطر همين خنگيته كه ازت خوشم مي اد
سرم داغ شد غزل رنگ باخت ارش سر به زير انداخت به زحمت نفس مي كشيدم غزل با صدايي لرزان گفت:
- منظورم اينه كه .... كه ازت برادرانه خوشم مي آد
دستم را به صندلي گرفتم تا تعادلم را حفظ كنم ارش خودش را به سرعت بازيافت و گفت
- واسه همين سادگيته كه من دوست دارم زن دادشم بشي
غزل پرسيد
- مگه برادرم داري تو كه گفتي تك بچه اي
خنديد و گفت
- من و اين داداش باربدم عين هم هستيم يكه و يالغوز
حالت تهوع داشتم روي صندلي نشستم ارش كه تازه متوجه شده بود حرفي كه نبايد از دهانش بيرون امده لبخندي تصنعي زد و گفت
- فقط فرقمون اينه كگه اون يه خواهر داره من اونم ندارم.
صورت غزل از هم شگفت. با ابرو به ارش اشاره كردم تا بيشتر از اين خرابكاري نكرده برود سر برگرداندم چند ضربه به در خورد و منصوره وارد شد سيني شير و كيك را روي ميز گذاشت و رو به غزل گفت:
- شب بخير
هاج و واج نگاهش مي كردم ارش جوابش را داد در كه بسته شد، احساس كردم دارم بالا مي اورم بلد شدم و به سرعت به دستشويي پناه بردم احساس كردم هر بار كه عق مي زنم دلم و روده ام از دهانم بيرون مي زند حالم كه بهتر شد ابي به صورتم زدم و از دستشويي بيرون آمدم غزل با نگراني چشم به در دوخته بود ارش به ديوار تكيه داشت و سر به زير انداخته بود و منصوره در استانه در اتاق غزل ايستاده بود غزل به طرفم امد و گفت
- حالت خوبه؟
سر تكان دادم ارش گفت:
- تو يهويي چت شد؟
غزل بازويم را چسبيد و جواب دادم:
- چيز مهمي نيست
منصوره گفت:
- دكتر رو بيدارم كنم؟
- نه اصلا استراحت كنم بهتر مي شم
با كمك غزل به اتاقم برگشتم و روي تخت دراز كشيدم.
-بايد وسايلمو جمع كنم
بايد استراحت كني
و رو به ارش و منصوره كرد و گفت
- شما بريد من اينجا مي مونم تا حالش بهتر بشه
منصوره گفت
- اجازه بديد دكتر رو صدا كنم معاينه اش كنه
با تاكيد كفتم
- نمي خوام
و زير لب غريدم
- نمي خوام اون عوضي بهم دست بزنه
غزل اشاره كرد كه بروند و به منصوره گفت
- لطفا بقيه وسايلم رو تنها ببند
- بله خانم
آرش كنار تخت ايستاد و گفت:
- كمك مي خواي؟
سر تكان دادم. غزل گفت
- خودم مراقبشم
ارش سر تكان داد و از اتاق بيرون رفت تكاني خوردم غزل با نگراني گفت
- حالت بده؟
- نه مي خوام بلد شم وسايلمو جمع كنم
- احتياجي نيست خودم اين كار رو مي كنم
- تو نمي توني
با تحكم گفت
- تو هم نمي توني من بهت اجازه نمي دم از تخت پايين بيايي
سر برگرداندم و نگاهش كردم با چهره اي در هم كشيده نگاهم مي كرد
لبخندي زدم و گفت
- اطاعت مي شه
او هم لبخندي زد و گفت
- حالا چشمات رو ببند وسعي كن بخوابي
- دلم نمي اد
با دست چشمهايم را بست و گفت
- خودتو لوس نكن
چشم بستم غزل نوك انگشتانم را در دست گرفت قلبم مي خواست از جا كنده شود لبخند زدم با تشر كفت
- بخواب
- خوابم نمي آد
- مي خواي مثل بچه ها واست لالايي بخونم
چشم باز كردم نگاه مشتاقم را به صورتش دوختم تمام انچه دقايقي پيش اتفاق افتاده بود از نظرم محو شد باز هم من و او بي ان كه غريبه اي حايل باشد در كنار هم بوديم با دست چشمانم را بست و گفت
- بخواب
با اينكه دلم مي خواست او ساعت ها در كنارم باشد گفتم
- خسته مي شي بهتره تو هم بري استراحت كني
- مگه اون موقع كه من حال نداشتم و تو كنارم مي شستي خسته مي شدي فقط به فكر استراحت باش اگه يه وقت خداي نكرده حالت بد شد نمي خوام مامان بگه من چه جور....
نمي خواستم اين كلمه را بشنوم به ميان حرفش دويدم و گفت
- تو بهتريني بهترين
- پس به حرفم گوش كن
- چشم كوچولوي من
ملحفه رويم كشيد و گفت
- بايد بيشتر مراقب خودت باشي
- لالايي يادت نره
- شيطون ، باشه
ساكت شدم پرسيدم:
- چي شد؟
- دارم فكر مي كنم هوم لالايي رو كه مامان واسه ام مي خوند بخونم؟
قلبم ريخت چشم باز كردم و نگاهش كردم به تندي گفت
- چشما بسته
چشم بسته گفتم:
- مامان مي خوند
- آره ديگه قشنگ يادمه صورت مامان يادم نيست اما شعر لالايي قشنگش تو ذهنمه
- بخون
و او شروع كرد به خواندن
لالا لالا گل گندم
امان از حرف اين مردم
لالا لالا گل باغم
بابات رفته پر از داغم
لا لا لالا گل لاله
كه حرمت ها چه پاماله
لالا لالا گل پونه
خراب شد پايه خونه
بابات رفته به اون دنيا
دلم از زندگي خونه
لالا لالا گل پونه
كوچولوي بي گلدونم
منم با تو تو اين صحرا
تو ليلي و من مجنونم
نذار تنها تو مامانو
كه من زنده نمي مونم

صداي گرم غزل روحم را نوازش مي كرد از بين ابيات لالايي اش به سر نخ هايي دست يافتم مي خواستم بيدار بمانم و بيشتر بدانم. اما پلك هايم سنگين شده بود و صداي غزل برايم دور و دورتر مي شد
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید