شب معراج
سلام حق ;شبی خوش تر ز روز وصل یاران ;نشاط افزا چو ایّام بهاران
;بِنامیزد شبی رشک شب قدر ;که برد از روشنی رشک از شب بدر
;شب قدری که می گویند آن بود ;که عاشق راه کوی دوست پیمود
;شبی زین سان که کردم وصف آن را ;ز وصفش ساختم مشکین زبان را
;ابوالقاسم محمد شاه لولاک ;که گردید از طفیلش خلق ادراک
;چو جان در قالب و چون نور در دل ;به کاخ امّ هانی داشت منزل
;به ظاهر خواب و باطن بود بیدار ;که آمد جبرئیل از رب دادار
;سلامش کرد و گفت ای جان جان ها ;طفیل تو زمین و آسمان ها
;سلامت می رساند ایزد پاک ;که رخ برتاب از این توده خاک
;مزیّن ساز کاخ نه فلک را ;سرافراز از قدومت کن ملک را
;سرای لامکان، از غیر خالی است ;مکان در آن سرا کن مانعت چیست