نمایش پست تنها
  #91  
قدیمی 03-01-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون ))

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده


شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما
شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع میشدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد



شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم

شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قییییییییییییییییییییییییییییی ییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!

شما یادتون نمیاد که بدترین روز زندگی عصر روز سیزده به در بود و همه بسیج می شدند که پیک شادی رو تموم کنن

شما یادتون نمیاد کاغذ گوله میکردیم تو دهنمون با لوله خودکار فوت می کردیم طرف هم

چرخ و فلکهایی که 10 دور 2 تومان بود و آقاهه تند میچرخوندش

به من بگو بدونم
هر آدمی تو دستاش
چند تا دونه انگشت داره؟

آقا اجازه هولم نکن
دست و پاهام رو گم نکن
آقا اجازه الان می گم
زود تند سریع جواب می دم
هر آدمی تو دست هاش
یازده تا انگشت داره !

آخه چطور یک همچین چیزی ممکنه مبصر چهارساله ی کلاس من؟

یادش بخیر.اون آدامس توپ ها که سه تاش توی یه بسته بودو هر کدوم یه رنگ بود

شما یادتون نمیاد ٬ روزی ۳ ساعت خاموشی برای هر منطقه ٬ ساعتاشو به صورت جدول تو روزنامه چاپ میکردند

راستی بچه های باحال اون سالها، مدرسه موشها و کپل و دم باریک و گوش دراز و نارنجی و آ قای معلم و ... نگفتین، آقا اجازه آقا اجازه ما بگیم ما بگیم، میرم مدرسه میرم مدرسه جیبام پر از فندق و پسته ... اییییییییییییششش برو اونور دلم گرفت، ........
واقعا" دلم گرفت

یادمه همیشه وقتی صبحگاه تموم میشد خدایا خدایا تا انقلاب مهدی .............رو نگه دار منتظری نستوه برای نصر اسلام محافظت بفرما...میخوندیم،سال چهارم که بودیم یه روز مدیر با یه بخشنامه تو دستش اومد سر صبحگاه گفت بچه ها از امروز وقتی خدایا خدایا رو میگین دیگه منتظری نستوه رو نگین!همه مونده بودیم که منتظری نستوه چه بلایی سرش اومده !!!!
خلاصه مدیر یه دور هم باهامون تمرین کرد.بعدش گفت حالا یه دور بخونین ببینم.همه خوندیم و نا خوداگاه دوباره منتظری نستوه رو عین همیشه گفتیم!!!

یادش بخیر بچه بازیگوشی بودم هر جا توپ میدیدم میپریدم برش میداشتم به اولین نفر که میو مد میگفتم بیا بازی والیبال .وسط وسط .هفت سنگ
یه روز بابای مدرسه اومد در خونه به بابام گفت
فرانک همش فوتبال بازی میکنه
دقیقا یادمه گفت
(یه سات توپان دو سات توپان ....)خدا رحمتش کنه
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

ویرایش توسط فرانک : 03-01-2011 در ساعت 12:22 PM
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از فرانک سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید