سُست عهدی ها و بد قولی های پری همچنان ادامه داشت
و با اینکه شاعر جوان را با وعده های واهی دلگرم می کرد
ولی در وعده گاه حاضر نمی شد
و به قول ...حضرت مولانا:
☼☼☼☼
وعده ی فردا و پس فردای تو
انتظار حشرت آمد، وای تو
انتظارم کُشت باری گو بُرو
تا رهد این جان مسکین از گرو
☼☼☼☼
در غزل دل انگیز
«انتظار»
شاعر جوان از تلخی آن شکوه ها دارد
باز امشب « ای ستاره ی تابان » نیامدی
باز « ای سپیده ی شب هجران » نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس « ای شکوفه ی خندان » نیامدی
زندانی تو بودم و « مهتاب من چرا ؟ »
باز امشب از دریچه ی زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی « ای تیره شب » که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی؟!
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس « ای غزال غزلخوان » نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست می دهد
« مهمان من! » چرا به سر خوان نیامدی
دیوان حافظی تو « و » دیوانه ی تو من
« اما پری! به دیدن دیوان نیامدی»
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
« ای ماه قصر» بر لب ایوان نیامدی
گیتی « متاع چون منش » آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ای ست
« ای تخته ام سپرده به طوفان » نیامدی
عیش دل شکسته « عزا می کنی چرا؟ »
عیدم تویی « که من به تو قربان نیامدی »
در طبع «شهریار» خزان شد بهار عشق
زیرا تو «خرمن گل و ریحان » نیامدی