«پری» هم چنین علاقه ی وافری به موسیقی نشان می داد
و شهریار که نواختن سه تار را از استاد صبا فرا گرفته بود
آنرا به پری نیز یاد داد
شهریار می گوید
یک سال که تهران بسیار گرم بود
پری به من گفت که چند روزی از دارالفنون مرخصی بگیر
تا به رشت برویم
ولی از آنجاییکه گرفتاریهای درسی داشتم
او را تنها به شمال بدرقه کردم
و سه تارم را هم به او دادم که تنها نباشد
یکی دو روزی از رفتن پری نگذشته بود
که بی قراری بر من غلبه کرد
به حدی که نمی توانستم به درس و کار و زندگی برسم
دوستانم که حال نزار مرا دیدند
و از داستان دلدادگی ما آگاه بودند
برایم چند روزی مرخصی گرفتند
و به این ترتیب من عازم رشت شدم
شهریار که شب هنگام خسته و کوفته به خانه ی پری می رسد
با کمال تعجب می بیند که او در جلوی پنجره ی اتاق نشسته
و با سه تار در دستگاه شور آهنگی را که از وی یاد گرفته بود می نوازد
قطعه ی «سوز و ساز» که ظاهرا فی البداهه سروده شده است
یادگار آن شب رویایی می باشد
باز کن نغمه ی جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده ی اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینه ی من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب
زیر هر پرده ی ساز تو هزاران راز است
بیم آنست که از پرده فتد راز امشب
گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب
گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز
می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب
کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ی ناز
بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب
«شهریار» آمده با کوکبه ی گوهر اشک
به گدایی تو ای شاهد طناز امشب
...