به مناسبت هشتصد مین سال تولد مولانا دو غزل پرشور آن حضرت را برای شما گزیده ام:ء
يار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا ***يار تويي غار تويي خواجه نگه دار مرا
نوح تويي روح تويي فاتح و مفتوح تویی*** سينه ي مشروح تويي بر در اسرار مرا
نور تويي سور تويي دولت منصور تويي***مرغ که طور تويي خسته به منقار مرا
قطره تويي بحر تويي لطف تويي مهر تويي *** قند تويي زهر تويي بيش ميازار مرا
حجره ي خورشيد تويي خانه ي ناهيد تويي*** روضه ي اميد تويي راه ده اي يار مرا
روز تويي روزه تويي حاصل دريوزه تويي*** آب تويي کوزه تويي باده ده اين بار مرا
دانه تويي دام تويي باده تويي جام تویی ***پخته تويي خام تويي خام بمگذار مرا
اين تن اگر کم تندي راه دلم کم زندي ***راه شدي تا نبدي اين همه گفتار مرا
این غزل از دیوان شمس گزیده شده است. در اين غزل با آن ريتم تند و مستانه ی آن مي بينيم که هيچ چيز مگر معشوق وجود ندارد.در شعر حضرت مولانا اشياء خوب و بد ندارد وقتي مي گويد قند تويي زهر تويي و يا پخته تويي خام تويي ديگر حرف را تمام مي کند. و به شکل مرموز و پوشيده اي سخن از يک زيبايي و شکوه تام مي زند که همه عناصر هستي را جزئي از يک کل زيبا و شکوه مند معرفي مي کند، یک کل جامع الاضداد که در آن مقام قند و زهر، و لطف و قهر ديگر به معني خوب و بد نيستند بلکه به معني پرتو هاي متعددي هستند از يک ذات ازلي و زيبا و اين ديد ناقص ماست که بين آنها تفکيک قائل مي شود.
ء
در هوايت بي قرارم روز و شب *** سر ز پايت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم***روز و شب را کي گذارم روز و شب
جان و دل از عاشقان مي خواستند***جان و دل را مي سپارم روز و شب
تا نيابم آنچه در مغز من است***يک زماني سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربي آغاز کرد***گاه چنگم، گاه تارم روز و شب
مي زني تو زخمه بر مي رود***تا به گردون زير و زارم روز و شب
ساقيي کردي بشر را چل صبوح***زان خمير اندر خمارم روز و شب
اي مهار عاشقان در دست تو***در ميان اين قطارم روز و شب
مي کشم مستانه بارت بي خبر***همچو اشتر زير بارم روز و شب
تا بنگشايي به قندت روزه ام***تا قيامت روزه دارم روز و شب
چون ز خوان فضل روزه بشکنم***عيد باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب اي جان تو***انتظارم انتظارم روز و شب
تا به سالي نيستم موقوف عيد***با مه تو عيدوارم روز وشب
زان شبي که وعده کردي روز وصل***روز و شب را مي شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است***ز ابر ديده اشک بارم روز و شب
این غزل هم از دیوان شمس گزیده شده است . بخش هایی از این غزل را استاد ناظری در تصنیفی به نام بی قرار و در آلبومی با همین نام به زیبایی هر چه تمام تر خوانده است
پس سخن کوتاه بايد والسلام