نمایش پست تنها
  #28  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


افسانه فرزندان شاهنشاه هرمزد

قسمت هفتم

آزادشاد و بهمن به پادگان بزرگ پايتخت رفتند. در آنجا آزادشاد از سپهبد گودرز خواست تا جلوی گسترش نبرد داخلی را بگيرد. سربازان پادگان شهر خيلی دير به داخل خيابان ها ريختند. آن ها به محل های درگيری رفتند و بين جنگجويان سورن و کارن قرار گرفتند. بعد از اينکه جلوی درگيری گرفته شد، آزادشاد پيک هايی برای قباد و پيروز فرستاد و از آن دو خواست تا به ديدار او بروند. قباد و پيروز هر دو به آتشکده ی بزرگ پايتخت رفتند. در آنجا تعداد زيادی از بزرگان هفت خانواده ی ممتاز، آزادشاد، بهمن و سپهبد گودرز حضور داشتند. آزادشاد قباد و پيروز را به نزد خود طلبيد و جلوی روی همه ی بزرگان به آن دو گفت:

_ بهتر است ديگر پیش از آنکه همه جا را ويران کنید، به اين درگيری خاتمه داده شود و شمشیر ها در نیام فرو روند. در غير اين صورت من و ديگر بزرگان نمی توانيم، بدین شکل در مقابل کار های شما بی تفاوت باقی بمانيم و نابودی مملکت آبا و اجدادیمان را نظاره گر باشیم. باید هم اکنون....
قباد به وسط حرف آزادشاد پريد و گفت:
_ اما ما سورن ها هرگز نمی توانيم شاهنشاهی اردشير را بپذيريم. شاهنشاهی حق شاپور است که فرزند ارشد می باشد. شاهنشاه هرمزد بايد نظر ديگر بزرگان را در انتخاب جانشين مد نظر قرار می داد. از قديم الايام هم هميشه رسم بر همین منوال بوده. هرمزد کار اشتباهی را فقط به خاطر ميل شخصی انجام داده است. اگر در مملکت رسمشود که شاهنشاه هر کاری را فقط بنا به متامع شخصی و بدون در نظر گرفتن نظر بزرگان انجام دهد...
قباد تمام حضار را از نظر گذراند و ادامه داد:
_ چه بر سر ايران زمين خواهد آمد؟
_ بله اين درست است.
_ حق با اوست.
بزرگان يک به يک سخنان قباد را تأييد کردند. پيروز که در اقليت قرار گرفته بود و از طرف ديگر در صورت تنها ماندن زور سورن ها بر او و خاندانش می چربيد، برای باقی ماندن خود و ديگر کارن ها چاره ای به جز کوتاه آمدن نداشت. بنابراين گفت:
_ ما حاضريم پادشاهی شاپور را بپذيريم...
بزرگان نفسی به راحتی کشيدند.
_ فقط به يک شرط.
دنباله ی کلام پيروز بار ديگر تشويش و نگرانی را به جمع بازگرداند. آزادشاد از پيروز پرسيد:
_ شرط شما چيست؟
_ نبايد به جان اردشير صدمه ای وارد شود و خون شهزادگان بر زمین ریزد زیرا طهارت آن غیر ممکن می باشد و ما کارن ها حتی اگر تا آخرین نفر کشته شویم، هرگز دست از خونخواهی او بر نخواهیم داشت.
آزادشاد که می خواست هر چه زودتر موضوع فيصله پيدا کند، بدون تأمل گفت:
_ بسيار خب. من ضمانت می کنم... که جان ايشان در امان باشد.
آزادشاد زير چشمی نگاه خشم گينانه ای به قباد انداخت. قباد هم که نمی خواست پشتيبانی آزادشاد و سپهبد گودرز را از دست بدهد، با ناراحتی گفت:
_ من هم ضمانت می کنم.
پيروز برای جان اردشير ارزشی قائل نبود اما می خواست تنها شانسش برای به دست آوردن قدرت را برای آينده همچنان حفظ کند زيرا که ايرانيان با احترام ذاتی و تقريباً مذهبی سلطنت را حق خاندان شاهنشاهی می دانستند. بزرگان جرأت نداشتند، قبل از يافتن يک مدعی سلطنت از تخمه ی ساسانی علم مخالفت با شاه را برافرازند.
بدين ترتيب اردشير از مقام سلطنت خلع شد و به زندان افتاد. سپس شاپور به جای او منصوب گرديد. خاندان کارن ديگر مخالفتی نکرد و در عوض توانست قدرت و مقام خود را حفظ کند اما مقام اول به سورن ها رسيد
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید