نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 01-26-2011
bigbang آواتار ها
bigbang bigbang آنلاین نیست.
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427

6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


شب ها در محاصره گرگ

22 ساله بودم که سومین مدرک کارشناسی ام را از دانشگاه آمریکایی بیروت گرفتم و مهندس راه و ساختمان شدم . بعد از تلاش و پیگیریها ، در یک شرکت راهسازی فرانسوی که در لبنان و سوریه فعالیت میکرد . کاری برای خودم بدست آوردم شرکت فرانسوی به شرطی مرا پذیرفت که کارهایی را که هیچ مهندس فرانسوی به دلیل سخت و خطرناک بودن نمیپذیرفت بر عهده بگیرم .
این شرکت مرا به عنوان مهندس راه و ساختمان به ارتفاعات خطرناک و صعب العبور حما فرستاد .

جایی که هیچ مهندسی کار کردن در آنجا را نمیپذیرفت .زیرا ماهی نمیشد که کارگری از این ارتفاعات سقوط نکند . کارگرانی که تحت نظر شرکت فرانسوی در آن ارتفاعات به راهسازی اشتغال داشتند همگی محلی بودند و ده آنها پایین کوه قرار داشت .

بنابراین زمانی که دست از کار می کشیدند به خانه های خود میرفتند و من در آنجا تنها می ماندم . هوا که تاریک میشد چادری که در آن زندگی می کردم به محاصره شغال ها در می آمد .

شغال ها در پی یافتن غذا بودند دور چادر من جمع می شدند و پی در پی زوزه میکشیدند البته کار به همین ختم نمیشد و بعد از اینکه اندکی از شب میگذشت گرگها نیز از راه میرسیدند و اطاراف چادرم به دنبال غذا زوزه کشی میکردند . بعضی وقتها چراغدستی و فانوس را به دست می گرفتم و جلوی در چادر میرفتم تا ببینم بیرون چادر چه خبر است .


وقتی نور چراغ به بیرون می تابید فقط چشمهایی میدیم که برق میزندند و گرگها با حالتی ترسناک به من خیره شده اند . این منظره به حدی وحشتناک بود که هنوز آن را فراموش نکرده ام .

در محاصره آتش بودم و موشها به سر و صورتم میپریدند .
بارها از کارگرها خواستم تا یکی از آنها شب پیش من بماند ولی هیچ کس قبول نمیکرد . کم کم یاد گرفتم دور چادرم اتش روشن کنم تا جانوران به آن نزدیک نشوند و بترسند .

هیزم ها و بوته ها را طوری میچیدم که اگر یکی را آتش میزدی آتش به بقیه هم سرایت میکرد به همین طریق شد که بلاخره توانستم ساعتی بخوابم . البته کار به همین سادگی نبود زیرا که تا به خواب میرفتم موشهای صحرایی یکی پس از دیگری وارد چادر میشدند این مومشها از آتش نمیترسیدند و وقتی به داخل چادر می آمدند همین که احساس میکردند من خوابم روی سر و سینه ام میپریدند .


با پرش آنها سراسیمه از خواب بیدار میشدم . کار من زمانی سخت تر میشد که این موشها ، جایی از بدنم را گاز میگرفتند . جای گاز آنها هم به دلیل آلودگی و میکروبی بودن دهانشان بسیار دیر خوب میشد . در آنجا دارویی هم برای گاز گرفتگی نبود و خاکستر تنها وسیله ای محسوب میشد که روی زخم ها می گذاشتیم .
__________________

احد،صمد، قاهر، صادق ...
عاشقشم

لا تقنطوا من رحمة الله

هیچ چیز تجربه نمیشه اینو یادت باشه !!
ترفند هایی براي ويندوز 7


عیب یابی سخت افزاری سیستم در کسری از دقیقه


ویرایش توسط bigbang : 01-26-2011 در ساعت 06:55 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید