بارون تو حیاط آواز میخونه،
که بیا بیرون «بوم» ویرونه!
تاکی خاموشی؟ تاکی تنهایی؟
میترسم آخر بشی دیوونه!
بارون تو حیاط فریاد میزنه،
توپلکم، اشکم، گوری میکنه!
پنچهی غصه، میون سینهم،
مث عنکبوت تاری میتنه.
بیرون انگاری بارون میباره،
کودکیهامو یادم میآره!
بارون اشکام از ابر گریه،
باز روی کویر گونهم میباره!
بارون میدونی زحمت نمیشه،
ناممو بنویس بر روی شیشه!
آخه نام من مثل یه کویر،
تشنهی بارون بوده همیشه!
|