01-07-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
( 5 )
سردابه، روز.
راهرو پر از پوستر است. [راهروي ناروني]. اين سوي راهرو عكس بزرگي از بهروز به ديوار نصب شده. عكاسباشي لباس هاي سلطان را در آورده آرشيو ميكند و لباس فيلم پستچي را تن او ميكند. بچهاي پردهاي سفيد را روي عكس بهروز ميكشد.
ناصرالدين شاه: خدا رحمت كند، اين مرحوم قيصر است؟ (در گوش عكاسباشي) تقدير از ما سلطان قدرقدرتي نساخت، آرتيست ماهري مثل قيصر ميسازد؟
عكاسباشي: (او را روي صندلي گريم روبروي آينه مينشاند. روبه پسر بچه) اسباب نمايش را حاضر كن.
پسر بچه سراغ صندوقچهاي قديمي ميرود، از داخل آن جعبهاي خاتم كاري شده در ميآورد. مخمل روي آن را با احتياط كنار ميزند. نور شديد از يك حلقه فيلم به دست و صورت پسربچه ميپاشد. مخمل را روي فيلم ميكشد و فيلم را در آپارات ميگذارد.
ناصرالدين شاه: چه فيلمي صنعت ميكنيم؟
عكاسباشي: قبلة عالم، گاو! حكايت مشد حسن است، چون مرگ گاوش را باور نميكند خود گاو ميشود.
ناصرالدين شاه: (ميخندد) پس فقط ما نيستيم كه خود را جعفر خيال ميكنيم.
عكاسباشي: اين نقش را بنا داشتم به انتظامي بدهيم. مفلوكي از آرتيستهاي سينموتوگراف. از قضا شبيه سلطان است.
ناصرالدين شاه: اي كاش او سلطان بود و ما آرتيست سينموتوگراف بوديم. (نور حلقة فيلم روي آپارات از آينه به چشم ناصرالدين شاه ميزند. ناصرالدين شاه چشمش را با دست حائل نور ميكند. نور شديدي از آينه بر ميگردد.) نور كورمان كرد عكاسباشي.
عكاسباشي: (در گوش سلطان) اهل طرب با هم محرمند. از شما چه پنهان فيلمي براي آتيه در نظر دارم، هديه وصال. (صندلي ناصرالدين شاه را هل ميدهد. با آينه و ميز گريم به انتهاي سالن ميرود.) دورتر بزك ميكنيم تا سلطان بهتر رؤيت كنند.
و خودش كنار آپارات ميايستد. نور شديد عكاسباشي و پسرك را سوزانده است. شبحي از آن ها مانده. ناصرالدين شاه هر لحظه در سالن كوچكتر ميشود و لابهلاي كوچك شدن او نماهايي رنگي از فيلم هاي بعد از انقلاب ميآيد.
ناصرالدين شاه مدام در سالن عقب ميرود. كوچك ميشود تا در نور انتهاي سالن فيد ميشود.[فيلم پستچي: علائم اوليه گاو شدن و صحبت با دامپزشك] [فيلم گاو: انتظامي يونجه ميخورد.
نصيريان: مشد حسن.
انتظامي: (زير نور موضعي طويله ميدود) مشد حسن به داد گاوت برس! ميخوان بندازنش تو چاه.
نمايي اسلوموشن از گاو كه در چاه ميافتد.] [فيلم پستچي: انتظامي مست سخنراني ميكند. بعد در بغل دامپزشك ميافتد.
انتظامي: به دادم برس دامپزشك.
عدهاي آمدهاند تا دامپزشك را دستگير كنند. او دليل ميآورد كه توانسته نود و نه درصد از اعضاي بدن او را به اختيار خودش در بياورد. گوش نصيريان تكان ميخورد.]
كاخ، روز.
كالسكه ناصرالدين شاه در ميان ملتزمان ركاب پياده ميآيد. با ورود او به صحنة دستة موزيك مينوازد. فراشباشي و كريم شيرهاي با پياده شدن ناصرالدين شاه و مليجك احترام ميكنند. ناصرالدين شاه به حال خودش نيست و مدام ميخواهد برود كه مليجك او را كنترل ميكند. (افههاي بازي گاو)
جارچي: ابراهيم خان عكاسباشي به جرم ابتذال در امر سينموتوگراف و توهين به ساحت مقدس سلطان به سزاي اعمال ننگين خويش ميرسد. سلطان پس از اجراي مراسم جهت ييلاق به قصر صاحبقرانيه تشريف عزم ميفرمايند.
چند مامور سرعكاسباشي را زير گيوتين ميگذارند. (مغولها: سركيمياوي را زير گيوتين ميگذارند.)
فراشباشي: (جلو ميآيد.) دستور قتل عكاسباشي را صادر فرماييد قبلة عالم.
ناصرالدين شاه: من قبلة عالم نيستم. (گوشهايش تكان ميخورد.) من گاو مشد حسنم.
كريم شيرهاي: خيلي وقته همه فهميدن قربون، جرأت گفتنشو ندارن.
فراشباشي: ميرغضب.
ميرغضب طناب گيوتين را رها ميكند. [فيلم مغولها: گيوتين آنتن تلويزيون پايين آمده، يك قوطي فيلم در چالهاي پر از قوطي فيلم ميافتد.]
در حياط كاخ باد ميوزد و خاك شديدي به پا ميشود. فراشباشي و مليجك كمك ميكنند تا ناصرالدين شاه را سوار كالسكه كنند. كالسكه و ملتزمان راه ميافتند. باد و خاك صحنه را غير قابل ديدن ميكند.
بيابان، روز.
[فيلم دونده: هليكوپتري سفينهوار به زمين نزديك ميشود و از زمين خاك بلند ميكند.] [فيلم آب، باد، خاك] چندين نما از مقدمات طوفان. كالسكه ناصرالدين شاه در ميان ملتزمان ركاب، سواره در طوفان شديد ميآيد. ناصرالدين شاه چشم به پنجره چسبانده، بيرون را نگاه ميكند. طوفان بيرون شديد است. [فيلم مغولها: مغولها در طوفان.] ناصرالدين شاه نگاه ميكند. لابهلاي نماي مغولها، دختر لر در طولان شديد. ناصرالدين شاه ميكوشد در را باز كند، باز نميشود، بيشتر ميكوشد. يك باره در خود به خود باز شده، طوفان ناصرالدين شاه را بيرون ميكشد و با خود ميبرد. حالا ناصرالدين شاه چون مغولها ودختر لر در طوفان گرفتار آمده. طوفان آرام ميشود. ناصرالدين شاه زير انبوهي از خاك از صدايي سربلند ميكند. [فيلم آب، باد، خاك: اميرو زمين ميكند و دو سگ گاوي را ميدرند.] ناصرالدين شاه از زير خاك ها بر ميخيزد.
ناصرالدين شاه: من ناصرالدين شاهم.
[سگها شكم گاو را ميدرند و بيرون ميريزند.]
ناصرالدين شاه: من ناصرالدين شاهم.
[سگها شكم گاو را بيرون ميريزند. اميرو با فرياد زمين ميكند.]
ناصرالدين شاه: من ناصرالدين شاهم.
[اميرو زمين ميكند تا مقدمات جوشيدن آب.]
ناصرالدين شاه: دختر لر را نديدي؟
[اميرو ضربه ميزند و از زمين دريا ميجوشد.]
بيابان (محوطة درخت)، روز.
ناصرالدين شاه را طوفان به درختي ميرساند. دستش را به درخت ميگيرد. بچة خانة دوست كجاست را باد ميآورد. او ميكوشد دستش را به درخت بگيرد، باد سخت است. دفترچهاش در باد ورق ميخورد.
بچه خانة دوست: خونة محمدرضا نعمتزاده نميدوني كجاست؟ براش مشقاشو نوشتم.
ناصرالدين شاه: دختر لر را نديدي؟
بچة خانة دوست: هموني كه تهرون، تهرون جاي قشنگيه، اما مردمش بدن؟
طوفان شديد بچة خانة دوست و ناصرالدين شاه را با خود ميبرد.
پارك، خارجي، روز.
ناصرالدين شاه يك باره از طوفان شديد بيرون ميزند. حضور كسي ناصرالدين شاه را به خود جلب ميكند.
ناصرالدين شاه: من ناصرالدين شاهم. (جوابي نميآيد. جلوتر ميرود.) من ناصرالدين شاهم. تو كه هستي؟
كات به آتيه پير، نشسته بر صندلي پارك رو به طوفان.
آتيه: من آتيهام، در راه كه ميآمدي كسي سراغ مرا نميگرفت؟
پایان
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|