01-07-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
( 3 )
كاخ، روز.
ناصرالدين شاه و مليجك وحشت كردهاند و فيلم شبنشيني در جهنم را ميبينند. با سقوط حاجي جبار در جهنم، ناصرالدين شاه به زمين سقوط ميكند و از حال ميرود. مليجك سر از شهر فرنگ در ميآورد.
مليجك: ميرغضب!
عكاسباشي وحشت ميكند.
[فيلم شازده احتجاب: محكومي در غل و زنجير. كسي وصف حال او را مينويسد: محكوم خوابيده است.]
اندروني (شاه نشين)، روز.
عكاسباشي را دو خواجه چشم بسته در غل و زنجير ميآورند. عكاسباشي لباس زنداني شازده احتجاب را به تن دارد. سوگلي جلو ميآيد.
سوگلي: عكاسباشي!
عكاسباشي: بله خاتون!
سوگلي: دختر لر بر و رويش از من بهتر بود؟ (چشم بند عكاسباشي را بر ميدارد، عكاسباشي سر به زير مياندازد.)
عكاسباشي: چشمم كور اگر به ناموس سلطان نظر كنم.
سوگلي: (غل و زنجير از پاي او باز ميكند.) در خفا از من عكس متحرك بردار تا مهر من به دل سلطان باز گردد.
عكاسباشي: نعوذبالله، اندروني سلطان، آرتيست مؤنث سينموتوگراف؟
سوگلي: پس خاكي بر سر سينموتوگراف كن كه سلطان رغبت اندروني كند.
عكاسباشي: خاك بر سر سينموتوگراف بايد كرد كه معجون السلاطين شده. خاتون اي كاش جامهدار حمام يا آفتابه دار موال رعيت بودم.
سوگلي: ميسپارم از اندروني كنيزي را برايت صيغه بخوانند. (فرياد ميكشد.) نقل و گل بياوريد.
پنج در گشوده ميشود و كنيزان از ميانة درها با ظروف نقل وگل، بارها اسلوموشن به طرف عكاسباشي ميآيند و بر سر او نقل و گل ميريزند. اما به او نرسيده غيب ميشوند. عكاسباشي حيرت كرده و چشم به هم ميزند.
سوگلي: كدام را راغبي؟
عكاسباشي: خاتون خيال ميبافم يا واقع است؟
سوگلي: راضي شو تا واقع شود.
عكاسباشي: (چشم بندش را ميبندد و غل و زنجير را به پاي خود ميكند.) چشم و دلم از كنيزان قجري سير است.
سوگلي: اين ايام باب است اهل هنر عارف بنمايند. (خواجهها او را ميبرند.) تو يكي گويي زاهدي.
عكاسباشي: عارف نيستم خاتون، عاشقم. زهد من از دلدادگي است نه از بيدلي.
سوگلي: آنچه تو صنعت ميكني از مليجك هم بر ميآيد.
[فيلم شازده احتجاب، زندان.]
كاخ، داخلي، شب.
مليجك شهرفرنگ را براي نمايش حاضر ميكند. ساعت بزرگ تالار زنگ ميزند، بيآن كه عقربهاي داشته باشد و يا پاندولش تكان بخورد. فراشباشي ساعت جيبي زنجيردار بدون عقربهاش را از روي ساعت تالار ميزان ميكند. پردهاي نقاشي شده به ديوار نصب است. مليجك پردة سفيدي به روي آن ميكشد. مغولها سلطان را بر تختي روان ميآورند و جلوي شهر فرنگ زانو ميزنند. مليجك كليد شهر فرنگ را ميزند. نور به صورت سلطان ميپاشد، همه تعجب ميكنند.
مليجك: [با خوشحالي] پرده آنسوي تالار است.
چهار مغول بر ميخيزند و از آن سو زانو ميزنند:
[تيتراژ فيلم هاي زير پوست شب و زن يك شبه و نماهايي از مشتي لباس كه در كادري ريخته ميشود.] مغولها سلطان را به حرمسرا ميبرند، چند مرغ از حرمسرا به تالار ميگريزند. صديق الحرم در را ميبندد. كلاه و لباس سلطان در كادر ميريزد. قدقد مرغ ها. [فيلم شازده احتجاب: كاتبي در جلوي كادر، وصف حال مينويسد: زنداني تكان ميخورد.]
حياط كاخ، روز.
اميركبير، فراشباشي و صديق الحرم ايستادهاند. دستة موزيك مينوازد. پنج فراش تابلوهاي كمال الملك را درون درشكه ميگذراند. دسته موزيك ساكت ميشود.
اميركبير: قاجاريه به وقت حاجت و ترس و كار، كمال تعلق را دارند، رفع آن شد، ديگر نميشناسند. (درشكه حركت ميكند.)
ميرزاآغاسي: (به كنايه) هزار سال بزرگي بدان نميارزد، غلامي آيد و گويد كه خواجه معزولي.
درشكه اميركبير فيد ميشود.
كاخ (جلسة وزرا)، شب.
فراشباشي، ميرزا آغاسي، صديق الحرم، جارچي و وزراء حضور دارند.
فراشباشي: ميرزا آغاسي فرمايش كنند.
ميرزا آغاسي: به پاس قدرداني از اخوان لومير و عزيرالسلطان، مليجك خودمان كه سلامت را به سلطان خوبان بازگرداندند، خاتون انيس الدوله، بالصراحه مقرر فرمودند براي سهولت در امر مهندسين سينموتوگراف...
اندروني (شاهنشين)، شب.
كات به خندة زنان كه مشغول تماشاي فيلمند. ناصرالدين شاه و سوگلي كنار هم روي تخت روان نشستهاند. مغولها با چشم هاي بسته، تخت روان را بر دوش دارند و از خندة زنان خندهشان ميگيرد. خواجهها بچههاي شيرخواره را بغل كردهاند. يكي از آن ها دو بچه در بغل دارد.
[فيلم شب قوزي: نقاشي صورت روي شكم عريان. باد شدن شكم و رقص آن.]
فراشباشي: در مصنوعات سينموتوگراف نبايد هيچ عكس متحرك و نقل قولي بالصراحه يا بالكنايه، موجز يا مطول به كار برود كه اهانتي يا انتقادي يا درد دلي باشد با شخص سلطان يا اندروني يا بيروني...
اندروني (شاه نشين)،شب.
كات به نوع ديگري از خندة زنان [روي پرده سارقي ناخودآگاه در بغل سارق ديگر نشسته، هرچه آن يكي ميدزدد، اين يكي به جيب ميگذارد.] سوگلي تخمه ميشكند و مغزش را به سلطان ميدهد تا در دهان بگذارد.
كاخ (جلسة وزراء)، شب.
مليجك: حكايت نبايد به يكي از قشون، نظميه، عدليه يا حكام ولايات يا خويشاوندان دور و نزديك ايشان، شبهة جسارت، كنايت، عداوت، شقاوت...
اندروني (شاه نشين)، شب.
كات به نوع سوم از خندة زنان [روي پرده: شلوار مردي را كه از نردبان ميگريزد، ميكشند.] خندة زنان [مردي در گوني اثاثيه ميگذارد. وقتي گوني را كول ميگيرد، آدمي از ته آن بيرون ميافتد.]
كاخ (جلسة وزراء)، شب.
جارچي: آرتيست هاي مهم سينموتوگراف، نبايد در نقش رمال، علاف، خراط، دباغ، لباف، فخار، عصار، شماع، حلاج، كفاش...
اندروني (شاه نشين)، شب.
كات به نوع چهارم از خندة زنان، از خنده گريهشان گرفته. [روي پرده: لات جوانمرد در ساحل دريا راه ميرود.] عكاسباشي چشم بسته و با مكافات آپارات را كنترل ميكند. [لات جوانمرد از كنار كلاهي حصيري كه بر شنها افتاده، عبور ميكند. به يك باره مردي از زير كلاه حصيري فرياد كشان بر ميخيزد.]
كاخ (جلسة وزراء)، شب.
صديق الحرم: بازي در نقش رقاصه و آوازه خوان و صنف الوات و فواحش مجاز، شكواييه ايشان از سينموتوگراف عنواني ندارد.
اندروني (شاهنشين)، شب.
كات به دست زدن زنان. عكاسباشي تحريك شده چشم بند را كمي بالا ميدهد و از زير آن پرده را تماشا ميكند. خواجهاي چشم بند او را پايين كشيده خود به پرده نگاه ميكند. [گوزنها: صحنة تئاتر: تماشاچي كور به توضيحات تماشاچي ديگر راجع به صحنه گوش ميكند.]
كاخ (جلسة وزراء)، شب.
مليجك: والا رژيستور محبوس، اسباب سينموتوگراف مضبوط، عوارض ديواني مأخوذ، بلديه معذور و حيثيت عمومي محفوظ...
اندروني (شاهنشين)، شب.
كات به دست زدن زنان. خواجهها سوت ميزنند.
[فردين و ظهوري، ناشي در غذا خوردن.]
كاخ (جلسة وزرا)، شب.
جارچي: عمده مقصود، از درگاه معبود، برخلاصي محبوس مغفور، كه از سلطان اذن يافته براي ملت سينموتوگراف مقبول صنعت كند.
كاخ، شب، روز.
مردم آمدهاند. از همه نوع. كرد و لر و بلوچ و ترك و تركمن و گيلك. ناصرالدين شاه و سوگلي بر تخت روان روي دوش مغولها نشستهاند. سلطان دهان دره ميكند. [روي پرده: طبيعت بيجان: پيرزن آرام و طولاني سوزن نخ ميكند.] عكاسباشي با نگراني به مردم نگاه ميكند. همه خوابيدهاند. عكاسباشي آپارات را تند ميكند. [روي پرده هم چنان پيرزن سوزن نخ ميكند.] سر ناصرالدين شاه از خواب بر گردنش ميافتد: [تصويري عاطفي از دختر لر در خواب ناصرالدين شاه]
ناصرالدين شاه: (در خواب و زير لب) تهرون...
سوگلي: [عصبي] مَلي جان سرود مِلي.
سرود مِلي نواخته ميشود. مغولها ميايستند و مردم از خواب بر ميخيزند. ناصرالدين شاه از خواب ميپرد.
يكي از مغولها: سيم نما چيه؟
مردم: (پراكنده) سيم نما چيه؟
ناصرالدين شاه: ملي جان به اين ضعيفه كمك كن.
مليجك وارد پرده ميشود. سوزن را از دست پيرزن ميگيرد و نخ ميكند و به دست او ميدهد. مردم دست ميزنند. مليجك از روي پرده تشكر ميكند. سوگلي با غضب به عكاسباشي نگاه ميكند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|