نمایش پست تنها
  #120  
قدیمی 11-23-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سلام آقا جان
امروز میخوام بعد از مدت ها باهاتون صحبت کنم و درد دلمو باهاتون در میون بزارم ، اما نمیدونم چی بگم چطور شروع کنم از کجا بگم ...
سینم پر از درده ولی نمیدونم چرا انگار قفل به زبونم زدن ، هیچ چیزی به ذهنم نمیرسه تا براتون بازگو کنم ، شاید به خاطر اینه که خیلی ازتون فاصله گرفتم ، خیلی وقته باهاتون صحبت نکردم دنیا اونقدر منو مشغول خودش کرده که دیگه حتی با شما هم نمیتونم رو راست صحبت کنم ....

خیلی احساس بدی دارم آخه من که غیر از شما کسی رو ندارم اگر نتونم با شما هم صحبت کنم ..... وای وای..........

چیکار کردم با خودم ، خدایا کمکم کن! خدایا آخه چرا من اینطوری شدم!؟

چرا نمیتونم با مولام صحبت کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آقا جان درست که فکر میکنم می بینم آخه منه گناهکار کجا و صحبت با شما کجا ؟ ولی آقا از همه جا رونده شدم هر جا رفتم پسم زدن شما دستمو بگیرین ، کمکم کنید تا دوباره شروع کنم. دلم می خواد بشم اون آدمی که لیاقت هم صحبتی با شما رو داشته باشه ، آقا جون میخوام هم صحبتم شما باشید ، مولای من میخوام از نو شروع کنم ، آقا میخوام رفیقتون بشم آقا جان از این به بعد هر کاری که بخوام انجام بدم با شما مشورت میکنم اگر شما راضی بودید انجامش میدم .......
آقای من ، مولای من ، عزیز فاطمه ، یوسف زهرا ،گل نرگس .........
آقا جان درسته گنه کارم ولی آقا دوستون دارم ، آقا جان دوست دارم سربازتون باشم ، مولای من دوست دارم شهید در راهتون باشم ، دوست دارم جونه ناقابلمو فداتون کنم .......

آقا جون سرباز شما شدن لیاقت میخواد که من ندارم اما آقا جون شما دست منو بگیرید کمکم کنید .

آقا جان قربون دله شکستتون برم
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید