نمایش پست تنها
  #240  
قدیمی 10-31-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Unhappy

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم. دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند؛ زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند!
پلنگان، دویدن را یادم ندادند؛ زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند؛ زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!


اما سنگی که درد سکون را کشیده بود؛ رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود از پرواز بسیار می دانست!

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت....
__________________

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از GolBarg به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید