نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 09-05-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قسمت دهم
روبه روم نشسته بود و دستهام رو توی دستهاش گرفته بود. همراه من اشک می ریخت و دلداریم می داد. سرم سنگینی می کرد. کلافه بودم. چرا باید این اتفاق می افتاد. میگرنم دوباره اود کرده بود. دستش رو روی صورتم کشید. جایی که کشیده خورده بود. هنوز جای انگشتاش روی صورتم بود. می سوخت . اما چیزی که بیشتر آزارم می داد این بود. هر زه ، رفته بودی دنبال هرزگی. حیا نکردی؟رفتی بغلش؟ صداش توی سرم می پیچید. صدایی از کسی بلند نمی شد. سرم درد می کرد. دست های گرم نگار بدتر عصبیم می کرد.
-گفتم که باید بهش بگیم. نزاشتی. ببین دیونه احمق باهات چی کار کرده!
دستش رو از روی صورتم برداشت و روی گردنم گذاشت.
-خل شده بود پسره؟ ببین با این چی کار کرده. احمق روانی.
انگار داشت با خودش حرف می زد.به آینه روبروم خیره شدم. کبودی گردنم من رو به یاد خشونتش انداخت. خدای من هیچ وقت تو این حال ندیده بودمش. واقعاً فکر کرده بود من بهش خیانت کردم؟
-حق نداشت باهات این کار رو کنه. باید ازت می پرسید. خیره سرش تحصیل کرده است.
تحصیل کرده؟ ای کاش نبود و یه خرده فرهنگ داشت. دلم به حال خودم سوخت. ای کاش با یه همچین حیون وحشی ازدواج نمی کردم. باورم نمیشه. من عاشقش بودم؟ نیما. خدای من نیما. چرا با من این کار رو کردی؟
-اگه مامان بفهمه می دونه چه بلایی به سرش بیاره. حالا کجا داشت می رفت با اون عجله؟
چشمام رو بستم.
صدای زنگ در توی گوشم پیچید.
- به خدا می کشمت ماندانا. تو یه پست فطرتی...
نگاهم به در اتاق ثابت موند. دستگیره به سرعت بالا و پایین می شد و نیما از پشت در می خواست که در رو باز کنم. فریاد می زد؟ فحش می داد؟یادم نیست چی می گفت. سریع شماره نگار رو وارد کردم. نگار زود بیا تروخدا. گوشی رو انداختم روی تخت. صندلی از پشت در پرت شد کنار و نیما اومد داخل.
- ای روانی دیونه.
به کی می گفت روانی. انگار داشت با یه مرد مثل خودش دعوا می کرد. یقه تاپم رو کشید و از روی تخت بلندم کرد. چشماش رو می خواستم. اما نه . این چشمای نیما نبود. این ها چشم های یه حیوونی بود که تا الان پشت چشم های مهربون نیما پنهون شده بود. سرم درد گرفته بود. فقط دهنش رو می دیدم که باز و بسته می شد. صدای نفس هام که به زور بالا میومد توی گوشم می پیچید. تنها صدای خودم بود. صدای خودم. دستاش. آخ این همون دستهای مهربونه که اینجوری دور گردنم حلقه شده؟ برای چی؟
صدای نفس هام بود که سخت تر بالا میومد. باز توی گوشم پیچید.لب هاش بودند که باز و بسته می شدند. چشماش. خون می بارید. صدایی توی ذهنم چرخید.میکشمت هرزه. چشماش؟ نه چشمام سنگین شد. بسته شدند. چی بود؟ چشمام بود؟ نه صدای در بود. تاریک بود؟ چی بود؟ات اق تاریک بود؟شب بود.نه چشمام بسته بود.
-ماندانا. عزیزم گریه کن. به چی ذل زدی؟ نریز تو خودت.
سرم رو بلند كردم. نگار چه مي دونست كه من چي مي كشم؟ گريه كنم؟ براي چي؟ براي كي؟ آره شايد بايد گريه كنم. براي خودم. براي زخم روحم . شايد هم نه براي جسمم .
-عزيزم حرف بزن. نريز توي خودت.
چشمم به دنبال رد اشك هاش رفت. نگار براي من گريه مي كرد؟ براي زخم روحم؟ نه براي زخم روي صورت و گردنم. دستم رفت سمت گردنم. آخ كه چه دردي مي كرد. ورم كرده بود؟ كبود شده بود؟ آخ خداي من. دست هام هم جون نداره كه بره بالا براي تسكين دردم.
اي كاش مي مردم و اين روز رو به چشمم نمي ديدم. نيما با خودت چي كار كردي؟ نه با نيماي من چي كار كردي؟ اصلاً با خود من چي كار كردي؟
-من مطمئنم از رفتارش پشيمون شده. اون لحظه عصباني بوده. دركش كن ماندانا.
چي مي گي نگار؟تو از كجا فهميدي؟ يعني بلند بلند فكر كردم؟ به صورتش نگاه كردم . به چشماش. آخ كه چقدر اين چشم ها رو دوست دارم. دستام رفت سمت شونه هاش. نگاهم كرد. چشمامون به هم گره خورده بود. سرم رو روي شونش گذاشتم. بغلم كرد. با هم. يك صدا . من شكست خوردم . نگار چرا گريه مي كرد؟
-عزيزم حتماً نبايد كه من هم شكست بخورم. تو از خواهر برام عزيزتري. تو بهترين دوستي. نه تو خود مني . پس اگه من براي خودم گريه كنم، نبايد بهم ايراد بگيري. ماندانا باور كن تو برام خيلي عزيزي.....
بازم بلند بلند فكر كرده بودم؟ با دستش پشتم رو نوازش مي كرد. آخ كه چقدر پشتم مي سوخت. دوباره چشمام رو بستم. مثل يه حيون باهام رفتار كرد. كدوم مردي با زنش اين رفتار رو مي كنه؟ انگار كه با يه مرد مثل خودش در افتاده بود. نديد من بي پناهم؟ نديد آروم نگاهش مي كنم؟ شايد به خاطر همين عصبي تر شد. اگه حرف مي زدم، شايد آروم مي شد. حتماً دلش مي خواست حرفي بزنم. تا خودش رو سبك كنه. حتماً مي خواست بگم اشتباه مي كني.اما چي رو؟ اون چيزي رو كه ديده بود باور مي كرد. آخ خداي من . باورم نمي شه. هر-ز-ه- بي-ح-يا
***
روي مبل نشسته بودم. حالا خودم رو، تصويرم رو توي آينه ديده بودم. كبودي روي گردنم. وحشي گري نيما. چهره اش آروم بود. زخمش رو زده بود. حالا بايد هم آروم باشه. مثل موش سرم رو انداخته بودم پايين. گلوم مي سوخت. انگار داغ بودم. درد كمرم داشت آتيشم ميزد. سرم رو بلند كردم. نگاهش كردم. پيراهن كرم رنگي تنش بود. با شلوار كتون كرم. سرم رو بالاتر بردم. تا صورتش رو ببينم. سرش پايين بود. سيگارش رو بين انگشتاش فشار مي داد و از اين دست به اون دست مي گرفت. هيچ وقت نديده بودم كه سيگار بكشه. چرا؟ پس الان؟ پك عميقي به سيگارش زد و خاكسترش رو توي جاسيگاري خالي كرد.
صورتم رو چرخوندم سمت نگار. ساكت نشسته بود و به زمين زل زده بود. پس چرا همه ساكتن؟ چرا چيزي نمي گن؟ آخ . چه دردي مي كنه پشتم. اگه اونجوري هولم نمي داد و كمرم به ديوار نمي خورد.....
-ببين نيما قضيه همش همين بود. تو چطور به خودت جرئت دادي كه راجع به ماندانايي كه هميشه رو پاكيش قسم مي خوردي يه همچين فكري بكني؟ يعني حرفهاي يه لات بي سر و پا كه خودت خوب مي دوني به خاطر اينكه نگار دست رد به سينش زده و با تو دشمني داره اينقدر برات مهم شد؟
-نگار بفهم چي داري مي گي. نه . حرفهاي اون به قول تو لات بي سر و پا اينقدر براي من اهميت نداشت. من ديدم. چيزي رو كه با چشمم ديده بودم. چيزي رو كه .... الله اكبر. آخه تو مي فهمي خورد شدن يعني چي؟ اون بي سر و پا من رو جلوي شُرَكام خورد كرد .اون حيوون جلوي اون ها اون فيلم رو برام گذاشت. دلم مي خواست ميزدم دندون هاش رو مي ريختم تو دهنش . اما .... اما ....
-اما نتونستي. اومدي تلافيش رو و به قول خودت اون غرور خرد شده ات رو سر ماندانا خالي بكني؟ واقعاً برات متاسفم. خيرِ سرت تو يه آدم تحصيل كرده و فرهنگي هستي. تو مثل يه حيوون با ماندانا برخورد كردي. گردنش ، صورتش رو ديدي؟ ديدي چه بلايي سرش اوردي؟ فردا جواب پدرش رو چي ميخواي بدي؟ ها؟
-تمومش كن ديگه....
-چيه؟ طاقت نداري بشنوي؟ نگاهش كن. ببين چي شده . اون خورد شد. چرا؟ به خاطر اينكه زير دستهاي تو وحشيانه كتك خورد؟ به خاطر اينكه زدي توي گوشش؟ به خاطر اينكه قصد كشتنش رو داشتي؟نه. به خاطر اينكه به عشقش ، علاقش ، دوست داشتنش شك كردي. نيما ، تو ماندانا رو كشتي.
از جاش بلند شد و اومد سمت من. هنوز سرم پايين بود. نگاهش كردم. جلوي پام زانو زده بود. سرش رو گذاشت روي پام و شروع كرد به گريه كردن. دستم رو بلند كردم و آروم آروم موهاش رو نوازش كردم. آخ نگار تو چقدر عزيزي. حرف دل من رو زدي. اما اي كاش بهش مي گفتي. بهش مي گفتي كه من رو كشتي به خاطر حرف هات. دوباره صداش توي سرم پيچيد. هرزهههههههههههههههههههههه هههههه
دستام رو روي گوشم گذاشتم. سرم داشت مي تركيد. نگار سرش رو بلند كرد.
-ماندانا! حالت خوبه؟ ماندانا.....
صدا ها قطع شد. چه آرامشي. همه جا تاريك بود. ديگه بدنم درد نمي كرد. ديگه سرم..... راستي سرم چي شد؟ چقدر سبك شده بودم. احساس خلاء مي كردم. نمي دونم چرا يهو دلم گرفت. صداي باد توي گوشم مي پيچيد.
چشمام رو باز كردم. كجا بودم؟ هنوز صداي باد ميومد. دوباره چشمام رو بستم.

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید