نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 07-25-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گفت : تا نزدیکای خیابون بریم ، اونجا ماشین میگیریم
پامون رو که از در خونه بیرون گذاشتیم ، یه گربه سیاه پرید زیر پامون
بی هوا ترسیدم ، گربهء نفهمی بود ،
گربه ها خیلی ترحم انگیزن ، حتی توی شب ، وقتی همه چیز سیاه هست
از همه چیز میترسن ، خیلی میترسن ،
خیلی از ادما هم گربه صفت هستن ، از هر چیز مزخرفی میترسن
میترسن به استاد دانشگاهشون بگن : مرتیکه اون حرف بیخودی که داری میزنی ، به درد جرز دیوار هم نمیخوره
یا به مدیر ادارشون بگن : انقدر با اون چشای هیزت به اون دختره خیره نشو
یا به دوستشون بگن : میشه ساکت شی ، حوصلهء حرفای صد من یه غازت رو ندارم
ادمای ترحم انگیز ترسو ، فقط بلدن بترسن ... حتی از خودشون وقتی جلوی آیینه می ایستن هم میترسن
میترسن یه وقت یه جوش گنده نوک دماغش در بیاد ، یا یکم اون قیافهء قناصشون ، قناصتر بشه
وقتی هم حرف میزنن همش مراقب هستن صداشون شبیه داریوش بشه یا هایده
آدمای ابله ، هیچوقت به چیزی که هستن قانع نیستن
دستشون همیشه تو جیب جلوییشون هست ، چشاشون همیشه زیاد رو کم میبینه
نفهم ها هرچقدر پول تو دستشون باشه بازم میخوان
یه قبر از پول هم بکنن اونا رو بذارن توش ، باز فکر میکنن یه بسته اسکناس اونجا ،
کنار قبر بالا سمت راست جا میشد ،
وای ، الان که اون یه بسته اسکناس رو ندارم چقدر فقیرم ،
پولدارای فقیر احمق ، فقیرای پول پرست ابله ، همشون شبیه هم هستن
حالم از دیدن ریخته همشون بد میشه ،
ادمایی ابلهی که یه ماشین دوزاری سوارن ، فقط دارن حسرت ماشین باکلاسا رو میخورن
اونقدر مزخرف هستن که اگه یه ماشین گرونقیمت از کنارشون رد شه ، مثل چی تا جایی که چششون در بیاد
به ماشین چش میدوزن ، از اونا مزخرف تر کسایی هستن که تو ماشین باکلاسا نشستن
تمام راه نگاهشون به نوک دماغشون هست ، از اون قیافه پولدارا میگیرن
و تا جایی که خودشون کیف میکنن گاز میدن
از اونایی که تو خیابونا ماشیناشون رو میگازونن تا غرور ماشین دوزاری ها رو بشکنن متنفرم
، آدمای دوزاری ، فکر میکنن همه باید به اونا نگاه بندازن
و اونا نباید به هیچکس حتی تف هم بندازن
چقدر دنیای مزخرفی هست ، مزخرف تر این هم نمیتونست بشه ، اگه میتونست ، حتما میشد ، شک نکن
،
نزدیکای خیابون اصلی بودیم ، هوا خیلی نم داشت ، کلاه مشکیمو که جلوش نوشته دیزل
از تو جیبم در اوردم و کشیدم سرم
دیگه واقعا شده بودم سیاه ، اگه کسی تو فاصله دور می ایستاد
نمیتونست منو از شب جدا کنه
فرشته کوچولو محکم دستم رو گرفته بود و منو میکشید طرف خیابون
زمین هنوز گرم بود
میشد گرما رو حس کرد از طرف زمین
زمین یخ نمیبنده ، همه فکر میکنن زمین یه روز یخ میبنده ،
من مطمئنم هیچوقت زمین یخ نمیبنده ،
آخه من یه چیزایی رو توش خاک کردم ، چیزای خیلی داغ ،
نمیتونه یخ ببنده ، حتی اگه تمام آسمون یخ ببنده اون نمیتونه ...
به خیابون که رسیدیم یه تاکسی اومد جلو پامون وایستاد
میشد گفت شانس اوردیم ، ساعت تقریبا دو و نیم شده بود
و یه تاکسی تا این موقع شب داشت تو خیابونا گشت میزد
مردم همیشه هستن ، هرجا بخوای پیدا میشن
هرجا هم اگه پیدا نشن ، رد پاشون هست
تنها چیزی که تو این دنیا تمومی نداره ، آدماش هستن
ادمایی الافی که نمیدونن چرا زنده هستند ...
دنیا پر شده از اینجور آدما .
،
فرشته کوچولو زودتر از من سوار شد ، من بعد از اون
راننده گفت : کجا میرید ؟
یه نگاه به فرشته کوچولو انداختم ، یعنی تو بگو ...
-: میریم دشت دماوند ،
راننده : کجا ؟
گفتم : دشت دماوند ، چند بار بهت بگه ؟
راننده دیگه حرف نزد ، حرکت کرد ، دلیل اینکه ادما یه چیزی که میدونن رو دوباره میپرسن
هیچوقت نفهمیدم ، اونم وقتی که یه فرشته کوچولو بهشون میگه ...
مرتیکه دوزاری شکم گنده ، شروع کرد به غرغر کردن ،
نمیفهمیدم چی میگه ، خیلی آروم زیر لبش غرغر میکرد ، بعضیا خیلی تو غرغر استعداد دارن
انگاری نافشون رو سر زا با غرغر بریدن ، همیشه دارن به یه چیز گیر میدن و غر میزنن
براشون فرقی هم نداره اون چی باشه ، فقط غر میزنن ، باید غر بزنن ، نزنن نمیتونن زندگی کنن
گوشامو یکم تیز کردم ببینم چی میگه : بازم نفهمیدم ، خیلی زیر لب میگفت
چه معنی میده یکی که داره غر میزنه زیر لب غر بزنه ، اونم تو یه تاکسی با یه فرشته کوچولو
و یه مرد سیاه پوش ،
داشت خیلی گرم میشد ، کلاه رو از سرم برداشتم
راننده تقریبا غرغراش تموم شده بود
راه هم زیاد داشتیم تا دشت دماوند
،
میخواستم یکم بخوابم که راننده یه آهنگ مزخرف از رضا صادقی رو پخش کرد
(( برام دعا کن عشق من / همین روزا بمیرم / آخه دارم از رفتنت / بدجوری گُر میگیرم
دعا کنم که این نفس / تموم شه تا سپیده / کسی نفهمه عاشقت / چی تا سحر کشیییدهههههه / و ... ))
همین قدرش یادم هست ، دیگه از این بدتر نمیشد ، یه راننده غرغرو و یه ماشین قرمز بی ریخت
با یه آهنگ مزخرف ،
طرف میخواست برای یکی خودش رو بکشه که اونو گذاشته و رفته
مرتیکه دوزاری ، منم برات دعا میکنم که بمیری ،
یاد فیلم هندیا افتادم ، همشون همینقدر بیخود هستن ، همشون یه شبه برای چش و ابروی یه دختر بی ریخت
کشته و مرده میشن ، یا فقیر میشن یا پولدار ،
برای یه دختر بی ریخت بمیری ؟ ، خیلی احمق باید باشی
خوشگل باشه یه چی ، اما زشت ...؟
اصلا روت میشه اون دنیا تو چشم فرشته خوشگلا نگاه بندازی ؟
بهشون میخوای بگی برای این ایکبری خودمو کشتم ؟
خاک تو سرت ...
،
بهش گفتم : میشه آهنگ رو عوض کنی ؟
خیلی آروم و بی میل انگشتش رو برد جلو ، دکمه عوض کردن ترک رو زد
تِرَک عوض شد ، این بهتر بود اما حوصله آهنگ گوش دادن نبود
گفتم : میخوام بخوابم ، لطف کن یا خاموشش کن یا کمش کن و صدا رو بنداز باند جلو
همین کار رو کرد ، ادم حرف گوش کنی بود ، خوشم اومد ازش
چشام داشت بسته میشد ، زیر چشمی به فرشته کوچولو نگاه انداختم
داشت با آهنگ میرقصید ، خیلی میرقصه ، رقصایی که هیچ جا ندیدم
دلم میخواست بهم یاد بده ،
خیلی ناز میشه موقع رقصیدن ،
گفتم : اسم اونی که میخوایم بریم پیشش چیه ؟
چه فرقی داره اسمش چیه ، سوالای بیخود من تمومی نداره ، اون هرکی میخواد باشه
اونم مثل من شبا بیداره ، حالا دلیلش هرچی میخواد باشه ؛ ولی بیداره ... اونم تو یه دشت ، نزدیک کوه
همینطور که میرقصید گفت : شیدا
با صدایی خواب آلود گفتم : هه ، دختره پس
فرشته کوچولو : نچ ، پسره
-: پسره ؛ خاک تو سرش ، اسم دخترونه انتخاب کرد
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید