نمایش پست تنها
  #12  
قدیمی 07-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

از این منظر،هنگامی که کودکی به دنیا می آید اگر واقعا بر آنید که به زندگی بچسبد نباید بند نافش را ببرید.لیکن چاره ای نیست.تولد،بیان جدایی مادر و کودک است.چه شما شاهد مرگ کودک شوید چه او شاهد مرگ شما.شاید این نگاهی ترس آور به زندگی باشد ،لیکن با این همه حقیقت دارد.هر حرکتی که می کنیم بیانی است از تولد،رنج بردن و مرگ.
سه مقوله از رنج بردن یا درد،درسنت بودایی است:درد فراگیر،درد تناوب و درد درد،درد عمومی ناکامی،جدایی و تنهایی است.ما تنهاییم،ما مردمانی تنهاییم،ما نمی توانیم بند نافمان را در وجود آوریم.نمی توانیم بگوییم:"یکبار دیگر،بار اول تمرین بود".پس درد اجتناب پذیر است تا زمانی که ناایمنی و نا پیوستگی است.

درد فراگیر همانا ناکامی مشترک است و موجد پرخاشگری _و این_ربطی به این ندارد که شما مودب باشید یا بی پرده یا در ظاهر خوشحال یا ناشاد.تا زمانی که برآنیم بر دهستی خود بچسبیم،مشتی ماهیچه ی پرتنشیم که می کوشیم از خود محافظت کنیم.و این،ناراحتی می زاید .گرایش داریم که خود را ناراحت ببینیم ،حتی اگر پول و سرپناه و دوستان باشند.چیزی در میان هست که پیوسته مجبوریم در برابرش سپر بگیریم و خود را پنهان کنیم،ما مترصد آنیم تا از برابرش بگریزیم ،اما نمی دانیم از برابر چه چیزی باید بگریزیم.این منطقی نمی نماید لیکن این تهدید وجود دارد.

از این رو،به رغم آنکه چه اندازه می توان خوشحال بود،نگران و خشمگینیم،در واقع نمی خواهیم با این مسئله (یا این چیز)_هر چه هست_مقابل شویم،نمی خواهیم خود را بگشاییم.البته می توانیم این احساس را توجیه و عقلایی کنیم و فی المثل بگوییم:"دیشب خوب نخوابیدم و حوصله ی کار دشوار را ندارم."لیکن توجیه خود را اعتباری نیست.گریختن،خشم گرفتن را نیز بر پنهان شدن می افزاید.خشم گرفتن بر چیزهای خصوصی بی نام و نشانی که نمی خواهیم آشکاره شوند."اگر تنها می توانستم از شر این چیز خلاص شوم،احساس آزادی می کردم."
این درد اساسی اشکال بی شماری به خود می گیرد _درد از دست دادن یک دوست،درد ناگزیری حمله به دشمن،درد پول در آوردن،درد خواستن اعتبار نامه ها و گواهی نامه ها،درد شستن ظرفها،درد وظیفه،درد اینکه کسی تو را می پاید،درد این فکر که کار آمد و موفق نبوده ایم،درد رابطه ها از هر نوع.
علاوه بر درد فراگیر ،درد تناوب نیز هست ،درد درک این باری که بر شانه داری.گاهی شروع به این احساس می کنی که این بار از شانه ات برداشته شده است چون احساس آزادی می کنی.لیکن حس تناوب میان درد و عدم حضورش،میان سلامت و بیماری،خود درد آور است.این که بار دیگر باری بر شانه بگیری،درد آور است.
و سپس درد درد است که سومین قسم است.نا ایمن،نا مطمئن در قلمرو خود:نگران زخمی که دهان گشوده است.درد درمان ناشده،سخت تر می شود.درد ها یکی از پی دیگری سر می رسند و زندگی را در خود می کشند.نخست درد اساسی را احساس می کنی،پس از آن،درد تناوب را_از درد به عدم حضورش و باز درد_و درد سوم درد درد است،درد تمامی اوضاعی که خواهانش نیستی.
برنامه سفر می ریزی،طرح اوقاتی خوش_ولی چیزی در میانه بر خطا می رود.دوست قدیمی دچار سانحه ای می شود و در بیمارستان بستری است.خانواده اش سخت پریشانند،نمی توانند تو را بدانگونه که انتظار داشتی خوشامد گویند،مجبوری به هتل بروی،و پولت چندان اجازه ی این کار را نمی دهد.می خواهی به خانه ات برگردی اما به خاطر هوای بد،راه ها بسته اند.سخت نومیدی،هر ساعت و هر دقیقه برای تو اهمیت دارد.در ترمینال بالا و پایی می روی...چه می توان کرد؟
چنین اوضاعی همیشه پیش می آید،خیز بر میداریم و می خواهیم از شر دردمان رها شویم،اما با چنین کاری دردمان بیشتر می شود.درد پدیده ای بسیار واقعی ایت.نمی توان خود را شاد و ایمن نمایاند.درد،پای ثابت ماست.اگر به جست و جوی جاودانگی یا شادی یا ایمنی هستیم،پس درد زیست_داکا_یا رنج را تجربه خواهیم کرد.

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید