تنهاست. مظلوم ومعصوم و بي پناه است. تحت تعقيب است و به ناكجاآبادي پناه آورده تا در آن احساس امنيت كند. اما آنچه او را از قربانيان ديگر تاريخ مستثني ميكند انتخاب اوست. او ميتواند قدرتمند باشد. گريس فرزند سردسته گنگسترهاست. او از ترس جانش نيست كه به داگويل آمده؛ گريس از استبداد فراري است. به حكومت مردم بر مردم پناه آورده؛ به دموكراسي. اما در اين سيستم حكومتي جديد جرمي از جرم او سنگينتر نيست. او «اقليت» است و همين كافي است براي آنها به اسم منطق و استدلال و عقل تا حد امكان استثمارش كنند و همچون توله سگي قلاده بر گردنش بيندازند و به كار اجباري وادارش سازند. گريس با آن چهره زيبا و دستان بلورين، همچون بردهاي كار ميكند و رنج ميكشد اما دم نميزند و مظلوم ميماند فقط براي اين كه ظالم نباشد. اين همه صبر و تحمل به عشق آزادي است، اما آيا آرمانشهر متمدن داگويل كه در آن به كودكان فلسفه رواقي ميآموزند و مردم در آن حرف اول را ميزنند، آيا در چنين جايي بايد به دنبال آزادي و عدالت بود؟ وقتي نظر اكثريت با حقيقت يكي پنداشته ميشود كيست كه بتواند ادعا كند سخنان صادقانه گريس در جلسه اهالي شهر، مشتي اتهام دروغ بي شرمانه بيش نيست؟ مگر تعجبي دارد كه اين دفاعيات نه تنها چيزي را ثابت نميكند بلكه چون اكثريت جمع زير بار قبول آن نميروند مستوجب تنبيه و توبيخ گريس نيز خواهد بود؟ گريس قرباني اشتباهي است كه مرتكب شده است. اينكه آرمانش را در جامعهاي همچون داگويل جسته و فلسفه، شعر، داستان، منطق، آزادي بيقيد و شرط و فرديت ليبراليستي را راه چاره براي رسيدن به عدالت پنداشته است. گريس همه تلاشش را ميكند تا بتواند به خود و به اهالي داگويل بقبولاند كه زندگي آنها بهتر از زندگي گذشته اوست اما خودش هم ميداند كه مشكلات اين جامعه مدرن كمتر از مضرات جامعه گذشته نيست. اهالي داگويل براي همه چيز دليل و توجيه دارند.
همانطور كه «بن» براي همه آنچه بر سر گريس ميآورد دليل موجه دارد. «چاك» و «ويرا» و «مك كي» و بقيه هم همينطور. از همه بدتر «تام» كه به نوعي رهبر فكري و تئوريسين اين جماعت روشنفكر و متمدن است و ديگران از او الگو ميگيرند. گناه تام از همه بيشتر است اگرچه به ظاهر رفتار موجهتر و متمدنانتري نسبت به بقيه دارد. او حتي در آخرين لحظات هم همچنان خودش را محق ميداند و ميگويد: «يه انسان به خاطر ترس نبايد سرزنش بشه.» تام داناتر از بقيه است اما همين دانايي حجاب فهمش شده و روح و جانش ديگر پذيراي حقيقت نيستند. هنر و فلسفه و تمدن دردي از او دوا نميكنند. تام تنها كسي است كه گريس ميخواهد با دستان خودش به زندگي او خاتمه دهد تا نكند بيماري مسري فلسفه بافي و پرمدعايي از داگويل پافراتر گذارد. «ميخوام اين دنيا رو يه ذره بهتر كنم»، «بعضي وقتا خودت بايد انجامش بدي.»
ولي اين سؤال هنوز هم بي جواب مانده است كه «بالاخره گريس داگويل را ول كرد يا داگويل گريس را؟»
__________________
ما خانه به دوشیم ما خانه به دوشیم تیم اس اس به دو عالم نفروشیم سال 89 تو دربی 69 شیث رضایی دنبال فرهاد بدو آی بدو آی بدو آی بدو آی بدو
|