نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 05-26-2010
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

Robert Bresson


متولد : 25 سپتامبر 1901
درگذشت : 21 دسامبر 1999 (30 آذر 1378)
شغل : کارگردان ، فيلمنامه نويس ، بازيگر



روبر برسون متولد بيست و پنجم سپتامبر 1901 در برومون -لاموت کوههاي منطقه ء اوورژن فرانسه بود. از كودكي و نوجواني اين نابغه ي منزوي و تودار سينماي فرانسه اطلاعات اندكي در دست است . پس از پايان تحصيلات دبيرستاني به نقاشي روي آورد. در زمينه ي زبان يوناني ، لاتين ، و فلسفه به مدارج عالي دست يافت . در 19 سالگي ازدواج كرد . در 1933 براي " زماني نوازنده " ديالوگ نوشت و به هنر سينما روي آورد . سال بعد (1934) كمدي ميان مدت "ماجراهاي عمومي " Les Affaires Publiques را ساخت كه تمام كپي هاي آن نابود شده است . سپس در نگارش چندين فيلم نامه همكاري كرد ، از آن ميان " هواي پاك " رنه كلر (1939) بود . در جنگ جهاني دوم بيش از يكسال را در زندان نيروهاي آلماني به سر برد و بعدها از اين تجربه در كارگرداني "يك محكوم به مرگ گريخته است" ("باد هرجا بخواهد مي وزد") استفاده كرد .
برسون ترجيح مي داد كه آثار اوليه اش را ناديده بگيرد و شروع كارنامه ي سينمايي اش را "فرشتگان گناه " (1943) مي دانست كه نخستين فيلم بلند داستاني اش بود . اين فيلم جزو معدود آثار برسون است که در آن از بازيگران حرفه اي ، ديالوگ هاي استيليزه و تصنعي ، و موسيقي متن مخصوص فيلم استفاده کرد . عناصري که در کارهاي بعديش بشدت از کاربرد آنها پرهيز نمود . فيلم داستان عشق يک راهبه و ايثار او در راه اعاده ء حيثيت يک زن درمانده است که علاقه ء فيلمساز به روايت داستان از طريق يک مجموعه صحنه هاي کوتاه در عين وفاداري و علاقه به بيان جزئيات نهفته در توانائيها و اعتقادات بشري ، را مي نمايد .
«بانوان جنگل بولوني» (1945) دومين فيلم بلند برسون بود. در اين فيلم هلن سرخورده و عصباني از جفاي معشوق سعي در انتقام گيري از ژان به کمک يک رقاصه ء کاباره به نام آگنس را دارد ... اين فيلم برسون با فيلمهاي ديگر او تفاوتهاي بسيار دارد ، فقدان ايده آل ها و سمبوليسم به گونه اي مذهبي برسون در اين فيلم از تاثير و قدرت آن نسبت به ساير فيلم هاي وي مي کاهد .
«خاطرات يک کشيش دهکده» در سال 1950 ساخته شد . کشيش جواني وارد دهکده اي مي شود ... عدم پذيرش او از جانب اهالي تنهايي او را باعث مي شود ، از ناراحتي گوارشي رنج مي برد ، گويا موقعيت او ايمانش را در بوته ء آزمايش قرارداده است ... در اين برداشت تراژيک از رمان برنانوز ، برسون پيروزي ايمان بر رنج و محدوديتهاي بشري را به نمايش مي گذارد . تماشاگر با مرور يادداشتهاي روزانه ء کشيش جوان ، بجاي او با دنياي پيرامونش مواجه مي شود و ياس ، حرمان ، بي عدالتي ، و ... را لمس مي نمايد .
« يك محكوم به مرگ گريخته است (باد هرجا بخواهد مي وزد) » در 1956 ساخته شد و نخل طلاي کن را براي برسون به ارمغان آورد . فونتن يک عنصر نهضت مقاومت فرانسه است که اسير شده و به زندان آلمانها اعزام مي شود . او قصد دارد بهر قيمتي شده از زندان بگريزد . پس از مدتها تدارک و درست در زمان آمادگي او براي رهايي ، براي محاکمه به دادگاه نظامي برده مي شود ... فونتن به جرم خرابکاري محکوم به مرگ مي شود ... فردا صبح او تيرباران خواهد شد ... شايد به جرات بتوان اين فيلم را بهترين اثر برسون دانست . او در اين فيلم ايمان فونتن به رهايي ، تفکرات ، و پيروزي اراده ء او را به وضوح به تصوير کشيده است . فيلم بر اساس داستان واقعي اسارت و فرار گروهبان آندره دويگني فرانسوي ساخته شده که درست چند ساعت پيش از اعدام از زندان آلمانها گريخت .
سه سال بعد يعني در 1959 برسون «جيب بر» را ساخت . مرد جواني در يک مسابقه ء اسب دواني بر اساس اجباري دروني و نه اقتصادي دست به سرقت از کيف خانمي مي زند ، دستگير مي شود و بدليل فقدان مدرک آزاد مي گردد . بر اساس قواعد اخلاقي سرقت را زشت مي يابد ولي مشاهده ء آزادي برخي اقشار مرفه اجتماع در سرقت با ظاهر قانوني او را مايوس مي سازد . به مادر و دوستان اندکش پشت کرده و به اعتياد غيرقابل کنترلش مي پردازد : جيب بري ! در اين فيلم برسون با شکلي امروزي به «جنايت و مکافات» داستايوسکي مي پردازد ، اين بار راسکولنيکوف اين دو با دو مضمون مواجه است : شرايط اجتماعي فراهم آورنده ء جرم و ... ميل دروني فردي براي ارتکاب آن .
«محاکمه ء ژاندارک» نمونه اي منحصر به فرد از سبک برسون در تصوير کردن داستان هاست ، نحوه ء روايت داستان ژاندارک و مقايسه ء آن با «مصايب ژاندارک» 1924 کارل تئودور دراير فاصله ء عظيم تکنيک سينمايي برسون در روايت تصويري را به نمايش مي گذارد . ژان در فيلم برسون نه به عنوان يک قديسه يا يک شهيد که به عنوان انساني ساده و بي گناه که قرباني مي شود تصوير گرديده است . درست مثل بقيه ء آثار ديگرش ، برسون مي کوشد تا از پوسته ء موضوع عبور کرده و عمق و روح آنرا نمايش دهد .
«ناگهان بالتازار» (1966) داستان زندگي خر يست به نام بالتازار ، و انسانهايي که او با ايشان برخورد مي کند . او ابتدا وسيله ايست براي بازي بچه ها و بعد وسيله‌ ء بارکشي ... به او ظلم مي شود ، پس زده مي شود و ... حتي بعنوان ستاره ء سيرک بکار گرفته مي شود . هم او و هم صاحب اولش ماري در دستان رهبر يک گروه ساديست موتورسوار زجر مي کشند ... در اين فيلم برسون دنيا را از چشم بالتازار به تماشاگر نشان مي دهد ، با همان مظالم و بي عدالتي ها و عاري از سانتي مانتاليسم . فيلم عليرغم تفاوت ريتم در برخي قسمتها ، بعنوان نمونه اي بسيار کمياب در سينما از نظر تحليل اجتماع از نگاه جانوري بدون قدرت تعقل شناخته شده است .
«موشت» (1967) دختري 14 ساله است که در وضعيتي فلاکت بار و دهکده اي فرانسوي روزگار مي گذراند . او به زور پدرش وادار به مراقبت از مادر در حال احتضار و نوزاد اوست . او از کودکي ربوده شده و تنها تفريح او ياغيگري و پاشيدن کثافت به همکالاسانش است . يک روز غروب اسير طوفان شده و به خانه ء مخروبه ء ولگردي بنام آرسن رانده مي شود ... موشت به او اجازه ء تعرض مي دهد و ... «موشت» بدبينانه ترين و بحث انگيزترين فيلم برسون است . فيلم سرنوشت غيرقابل بازگشت زن امروزي اسير فقر است بسوي بدبختي و خودويرانگري . مولفه هاي هميشگي برسون يعني ايمان ، ايثار ، و رهايي همچنان در فيلم حضور دارند ، منتهي تم فيلم بسيار تلخ و تکان دهنده است . فيلم عليرغم بسياري از فيلم هاي فرانسوي که حومه ء شهرها و ييلاقات را بسيار زيبا نشان مي دهند ، تصويري تلخ و دردناک از نقاط غيرشهري بروز مي دهد .
«زن زيبا» (1969) داستان مرديست که زنش خودکشي کرده ، در طول فيلم او زندگي گذشته ء مشترکشان را مرور مي کند تا علت اينخودکشي را دريابد . اين نخستين فيلم رنگي برسون است ، فيلم بخاطر دورشدن از حساسيت ها و بدبيني هاي قبلي برسون خصوصا در «ناگهان بالتازار» و «موشت» ، و همچنين کاربرد مفاهيمي بسيار همگاني در زندگي هاي زناشوئي بسيار به سليقه ء عام نزديک شد ، اتفاقي که شايد در دوران فيلمسازي او براي آخرين بار افتاد .
در «چهار شب يک روياپرداز» 1971 ژاک نقاش جواني ست که شبي با مارت که با پريدن از پل Pont-Neuf قصد خودکشي دارد ، برخورد مي کند . مارت بخاطر عدم حضور معشوقش بر پل حسب قرار قبلي مايوس و دلشکسته است ، ژاک بي مقدمه و براي نجات مارت از او مي خواهد تا چهار شب ديگر با او روي همان پل ملاقات کند ... ادامه ء فيلم خيابان گردي ژاک و مارت است در پاريس و طي چهار شبانه روز ... شب چهارم ژاک با قلبي مملو از عشق به ديدار مارت مي شتابد ... ولي معشوق قبلي مارت نيز حضور دارد ... اين فيلم آغاز مي نيماليسم (حداقل گرايي در هزينه و امکانات) برسون در کارهاي بعدي اوست و معطوفست به عشق جواني و احساسات تند . از جذابيت هاي فيلم اصرار برسون به بازي بي احساس بازيگران آماتور آن در آغاز داستان است که براي چنين داستاني بشدت غير کارآ بنظر مي رسد ، ولي همزمان با پيشرفت داستان کارکرد اين روش کاملا آشکار مي شود . (البته این فیلم بر اساس رمانی از داستایوفسکی بنام شبهای روشن ساخته شده که فرزاد موتمن هم فیلمی با همین نام در ایران ساخته)
برسون در 1974 «لنسلو دو لاک» (جام مقدس) را مي سازد . شواليه هاي ميزگرد شکست خورده در بدست آوري جام مقدس و در حالي که تعدادشان از انگشتان يک دست تجاوز نمي کند ، به کاملوت بازمي گردند . لنسلو و موردرد اختلاف دارند . آرتورشاه از ايشان مي خواهد تا اختلافات خود را فراموش کنند و برادرانه زندگي نمايند . لنسلو و همسر آرتور شاه ملکه گوئينور عاشق يکديگرند . لنسلو اسير دوگانگي دين به شاه و عشق به ملکه است ... و موردرد آگاه از اين عشق درصدد براندازي لنسلو ... فيلم اثري بشدت ميني ماليستي و کم خرج درباره ء حماسه هاي آرتورشاهي ست . برسون در اين فيلم بيشتر به روح انسانها بها مي دهد تا حماسه هاي قهرمانانه شان و فيلم بشدت با آنچه که ديگران از چنين گونه اي ارائه داده اند در تضادست .

«شايد شيطان» 1977 نگاهي بدبينانه به جوامع مادي گراي امروزي دارد . مردي جوان به نام چارلز بيهوده بدنبال معناي زندگي مي گردد .تحصيلات ، عشق فيزيکي ، مذهب ، سياست ، حتي معالجات روانپزشکي ... به نظر نمي رسد چيزي بتواند به او دليلي براي زندگي بدهد . با اينهمه او نمي تواند خود را براي خودکشي قانع کند ... . تيره ترين فيلم برسون ناشي از ديدگاه او به اعتقادات پرهيزکارانه بشر و گرفتاريهاي نوين سياسي پيش آمده بر زمين ... تکنيک و عوامل سردي ناشي از موضوع حاکم بر فيلم و جنبه ء غيرتئاتري - ملودراماتيک اين اثر مثال زدني ست . تماشاي فيلم در حال حاضر نيز همان تاثيري را دارد که در سال 1977 داشت .
آخرين فيلم برسون «پول» در سال 1983 ساخته شد . ارتکاب يک جرم کوچک بوسيله ء يک دانش آموز و چرخش آن در جامعه به فاجعه اي بزرگ تبديل مي شود . نوربرت که موفق به دريافت پول توجيبي بيشتر براي خريد دوربين عکاسي نشده ، يک قطعه اسکناس جعلي را به فروشنده مي پردازد ، اسکناس به ايوون کارگر پمپ بنزين مي رسد و ... ايوون به جرم جعل دستگير مي شود . کارمند عکاسي از پذيرش خطا سرباز مي زند و ايوون در زندان ابتدا فرزند و سپس همسرش را از دست مي دهد . او در آزادي از زندان روح شريفش را از دست داده و قادر به ارتکاب هر جنايتي ست ... ريتم و ايجاز در اين کار برسون بي نظيرست . تصاوير و سکانسهاي بسيار کوتاه ولي گويا با ديالوگ هاي بسيار کوتاه داستان را بسرعت پيش برده و زمانهاي مختلف را به هم پيوند مي زند ، نماها مفاهيم وسيعي در خود دارند و ... در اين فيلم شاهد پژواک رفتارهاي انساني در جوامع هستيم .(این فیلم هم بر اساس نوولی از لئون تولستوی ساخته شده است)
جايگاه روبر برسون در سينماي فرانسه (و جهان ) منحصر بفرد است . او را نه مي توان جزو حافظان سنت قديم دانست و نه جزو كارگردانان "موج نو" بحساب آورد . او بخاطر برخورداري از سبك ويژه ي خود كه هيچ نشاني از سينماي جاري وقت نداشت ، مورد ستايش هر دو گروه بود . ژان كوكتو در مورد او گفته بود : "شاعر با قلم خود را بيان مي كند و او با فيلم سازي ". فرانسوا تروفو اعتقاد داشت : " سينمايش بيشتر به نقاشي شباهت دارد تا عكاسي ". ديگران او را فيلسوفي با دروبين مي دانند .
روبر برسون صاحب سبكي بي نقص بود كه جهانش در فيلم هايي كه ساخت هرگز تغيير نكرد و بر هريك مهر و نشان او كاملا" مشهود است . از ميان تمام كارگردانان معاصر او را مي توان فيلمسازي دانست كه بيش از همه شايسته ي لقب "مولف " است . به عنوان يك بنيادگرا ، برسون هرگز تحت تاثير ابزار ديگر هنرها قرار نگرفت . او طرح داستاني متعارف را به عنوان "حقه ي نوول نويسي " مردود مي دانست و در بيشتر فيلم هايش از بازيگران غيرحرفه اي يا بي تجربه استفاده مي كرد . او بر اين باور بود كه "بازيگري براي تئاتر مناسب است كه هنريست حرامزاده "! و به اين ترتيب همانقدر از تئاتر گريزان بود که از ادبيات متعارف ، ولي عقيده داشت : «هنر وسيله اي تزئيني نيست ، بلکه ضرورتيست حياتي» .
از ديدگاه او بازيگري چون ديگر عوامل بيروني بيش ازآنكه به جستجو براي حقيقت دروني كمك كند يك مانع است . او معتقد بود كه بر خلاف تئاتر "فيلم مي تواند هنري واقعي باشد چون در آن خالق ، تكه هايي از واقعيت را برمي گزيند و آنها را به نحوي مرتب مي كند كه همكناريشان باعث تغيير شكلشان مي شود." ، "... هرنما مانند يك واژه است كه به خودي خود معنايي ندارد ... معنا و مفهوم را در متن مي يابد ... بازيگري هم هيچ ارتباطي با آن ندارد . فقط مي تواند مانع باشد . فقط با ناديده گرفتن اراده ي كساني كه در فيلم ظاهر مي شوند مي توان فيلم را ساخت و نه با استفاده از آنچه كه انجام مي دهند ، بلكه با آنچه كه هستند".
اين توجه خاص به رابطه ي تصاوير شامل تركيب بندي "تخت " در هر تك قاب (تك فريم ) از فيلم هاي برسون نيز مي شود . او گفته بود : " نقاشي به من آموخت تا تصاوير زيبا نسازم ، بلكه تصاوير لازم را پديد آورم " . برسون در آثارش از نماهاي متعدد و ساده که با ريتمي متوسط يا تند بدنبال هم قرار مي گيرند و در نهايت همچون قطعات يک پازل ، مفهومي واحد را شکل مي بخشند استفاده مي کند . در آثار او معمولا جمع بندي کار که عموما مفهوم واحدي را نيز عايد مي سازد با بيننده است . سمبوليسم کاربردي و تسلط فيلمساز بر وانمود مفهوم قطعي آن باعث شده تا بتوان سينماي برسون را به نوعي «سينماي شفاف» دانست .
صدا براي برسون كاربرد افكت را نداشت ، بلكه در اصل آنرا بعد ديگري از جهانش مي دانست كه فقط براي بسط جهان شخصيت ها كارآيي داشت . برسون در مقاله اي تحت عنوان «نکاتي درباره ء صدا» به مختصات نظري (قوانين) خود درباره ء کاربرد صدا و تصوير در آثارش بشرح زير اشاره دارد :
- بايد بدانيم که يک صدا (يا يک تصوير) در هر صحنه ء فيلم چه کاربردي دارند .
- چيزي که براي چشم ساخته مي شود نبايد بصورت مضاعف براي گوش هم ساخته شود .
- اگر «چشم» (در برداشت مفهوم) کاملا موفق بوده ، ديگر هيچ چيز يا تقريبا هيچ چيز به «گوش» نده .
- يک نفر هيچگاه نمي تواند در عين حال هم «چشم» باشد و هم «گوش» .
- هرگاه صدايي مي تواند جايگزين تصويري شود ، تصوير را قيچي کن يا آنرا خنثي بساز .
- «گوش» بيشتر به مفاهيم عمقي و «چشم» بيشتر به مفاهيم سطحي و بيروني توجه دارند .
- صدا نبايد به کمک تصوير بيايد ، همينطور تصوير نبايد صدا را کامل کند .
- اگر از سر اضطرار صدايي کامل کننده ء تصويري شد ، مزيتي براي صدا يا تصوير قائل شو . در صورت تساوي کاربرد ، نتيجه منتهي به صدمه يا نابودي يکي از آنها مي شود همچون تلفيق رنگها .
- تصوير و صدا نبايد يکديگر را پشتيباني کنند ، ولي بايد به نوبت و با کمي تاخير به کار برده شوند .
- چشمي که به تنهايي تحريک شود گوش را ناشکيبا مي سازد ، و گوش انگيخته به تنهايي چشم را . از اين ناشکيبايي بهره بگيريد . اين قدرت سينماگريست که احساسات تماشاگر را در اختيار مي گيرد . در مقابل تاکتيکهاي سرعت و صدا ، تاکتيکهاي کندي و سکوت را بکار گيريد .

روبر برسون يكي از مطرح ترين و مقدس ترين چهره هاي سينماي معاصر بود و هست . او خلاق ، اصيل ، و منحصر به فرد بود .
در 1975 روبر برسون "يادداشتهايي درباره ي سينماتوگراف " را منتشر كرد كه مقاله اي در قطع كتاب بود و در آن نظراتش را در مورد فيلمسازي بيان كرد .
ديويد تامسن در "فرهنگ شرح حال " خود در مورد روبر برسون نوشته است : "نوشتن تفسيري كوتاه در باره ي برسون عملي عبث است . او كارگردان بزرگي ست ... در اين شعار افسون كننده است كه مي توان به راز سادگي آثارش پي برد "فيلمبرداري از افراد زماني كه بخواهيد از درونشان آگاه شويد ، فقط به يك شيوه ميسر است : از نزديك و از روبرو" آيا اين توصيف درستي از روش فيلمسازي برسون است " ؟
روبر برسون در بيست و يكم دسامبر 1999 (30 آذر 1378) درگذشت . پس از اعلام خبر درگذشت روبر برسون ، نخست وزير فرانسه ليونل ژوسپن با اداي احترام به اين فيلمساز بزرگ گفت كه او "استاد هنر سينماي قرن بيستم بود". اگرچه درگذشت او آنچنان که بايد در رسانه ها مورد توجه قرار نگرفت ، ولي بايد اذعان داشت که او يکي از بزرگترين کارگردانان تاريخ سينماست .
فيلم نگاري :
ماجراهاي عمومي (1934) ، فرشتگان گناه (1943) ، بانوان جنگل بولوني (1945) ، خاطرات يك كشيش دهکده (1950) ، يك محكوم به مرگ گريخته است (باد هرجا بخواهد مي وزد) (1956) ، جيب بر (1959) ، محاكمه ي ژان د ارك (1961) ، ناگهان بالتازار (1966) ، موشت (َ1967) ، زن زيبا (1971) ، چهار شب يك روياپرداز (1971) ، لانسلو دولاك (1974) ، شايد شيطان (1977) ، پول (1983) .
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید