نگاهي به سريال باغ شيشهاي
داستان مرد مرده
مهدي مظلومي را همواره با مجموعههاي طنز نود شبي ميشناختيم. او در كنار همقطاران خود مهران مديري و مهران غفوريان چند سريال طنز ساخته است كه البته با فضاي كار و نوع نگاه 2?كارگردان ديگر متفاوت بود.
هر چند كه اين تفاوت در همه آثارش به رضايت مخاطب منجر نشد، اما نشان از كارگردان مستقل و صاحب سبكي ميداد كه تلاش ميكند تا پرهيز از كليشههاي رايج در طنزهاي تلويزيوني حتي موفقترين آنها به شيوه خود كار كند و سريال ويژه خود را بسازد. تا قبل از باغ شيشهاي ميتوان امضاي مهدي مظلومي را در مجموعه كارهايش رديابي كرد. بدون شرح، كمربندها را ببنديم، ماجراهاي حبيب آقا و... نمونهاي از اين آثار است كه مولفهها و عناصر مشتركي دارند و با نگاه آنها ميتوان كارگردان مشتركش را حدس زد.
انتخاب يك فضاي تكلوكيشني، توجه به مسائل اجتماعي و عمومي در طنز و ساختار اپيزوديك از جمله عناصر مشترك آثار مظلومي است؛ اما در باغ شيشهاي خود كارگردان دست به ساختارشكني ميزند و فضاي متفاوتي از سريالسازي را تجربه ميكند. در باغ شيشهاي با ساختاري تركيبي مواجه هستيم كه طنز و ملودرام را در هم آميخته و البته در بستر فضايي فانتزي داستان خود را روايت ميكند. باغ شيشهاي قصه مرد مرده يا روح سرگرداني است كه از منزلتي انتزاعي و اثيري به زندگي خانوادگي خود مينگرد و در اين بازنگري به شناخت بيشتر و بهتري از اطرافيان خود ميرسد.
به واسطه همين شكل از قصهپردازي است كه مظلومي بار ديگر تمايل خود را به نمايش دغدغههاي اجتماعياش عيان ميكند و نشان ميدهد كه با طرح و تحليل معضلات اجتماعي كه حالا در اينجا بعد خانوادگي و اخلاقي هم پيدا كرده به مسير خود تداوم ميبخشد. هر چند تا اينجاي كار هنوز باغ شيشهاي نتوانسته است شكل غيرمتعارف خويش را به درستي براي مخاطب جا بيندازد و شايد به زمان بيشتري نياز است تا مخاطبان با زبان خاص اين سريال آشنا شوند.
اساسا در سريالهاي به اصطلاح نود شبي تجربه ژانري به سختي جواب ميدهد و حركت مظلومي درآميختن ژانري يك ريسك رسانهاي محسوب ميشود و نميتوان به جواب گرفتن آن از سوي مخاطب اميد چنداني داشت. مگر اين كه در ادامه مظلومي بتواند با تكيه بر سويههاي جذاب داستانپردازي و تعليقآفريني در قصهاش در كنار بهرهگيري از عناصر دراماتيكي ديگر بتواند مخاطب را با خط اصلي داستان درگير كند.
اين ساختار تركيبي در انتخاب بازيگران اين مجموعه نيز مشهود است. انتخاب بازيگراني مثل فرامرز قريبيان و مهتاج نجومي و البته كساني چون هومن برقنورد و شهرام قائدي به ظاهر چينش عجيبي به نظر ميرسد كه همه اينها بيانگر آن است كه مظلومي قصد داشته تا دست به تجربه جديدي بزند و با ارائه الگويي تازهتر دستكم در كارنامه تلويزيوني خود، شانس خود را در جذب مخاطبان بيشتر امتحان كند. فرامرز قريبيان در باغ شيشهاي يكي از غريبترين و متفاوتترين نقشهاي خود را در سينما و تلويزيون تجربه ميكند و اين تازگي حتي در چهره و نوع گريم وي نيز قابل رديابي است. مخاطبان همواره از وي نقشهاي جدي و غيركميكي در ذهن داشتند و حضور وي در چنين سريالي در عين جذابيتي كه ميتواند داشته باشد خيلي كنجكاوبرانگيز است.
البته او در نقش نعلبنديان ايفاگر يك كاراكتر طنز و كميك نيست و بيشتر در يك موقعيت طنز قرار ميگيرد. اتفاقا مظلومي از جديت او در ايجاد تضاد لازم با كليت داستان استفاده ميكند، اما در كارنامه خود فرامرز قريبيان اين پرسوناژ تازگي دارد. هر چند اگر او شخصيتي طنز هم در اين مجموعه داشت از سوي مخاطب ميتوانست مورد پذيرش قرار بگيرد. ضمن اين كه وجوه كميك باغ شيشهاي چندان پررنگ نيست و سويه ملودرام آن بر ساختار طنز ماجرا ميچربد. گويي مظلومي بعد از تجربيات نهچندان موفق خويش در مجموعههاي طنز اخيرش به سمت ساختاري جديتر و خانوادگي سوق پيدا كرده و خواسته شانس خود را در ساخت آثار ملودرام نيز محك بزند.
كاش مظلومي سويه انتزاعي و فانتزي قصه را چندان برجسته نميكرد و در عوض يك قصه خانوادگي را در بستر يك ساختار طنز روايت ميكرد تا با ذائقه مخاطبان ايراني همسوتر ميشد. هنوز موتور سريال به چرخش درنيامده و گرم نشده است. در اين ميان شايد بيش از هر چيز بازي هومن برقنورد و شهرام قائدي به دليل وجوه پررنگتر كمدي و تناسب بيشتر با اين جنس از سريالها موجب گرمي نسبي سريال شده باشد.
برقنورد كه با بازي در سريال «اشكها و لبخندها» از سوي مخاطبان نمره قبولي گرفت با نزديك شدن نسبي به همان كاراكتر تا حدودي همان تجربه را بازآفريني كرده است. نوع لحن و شخصيت دوگانه وي كه در عين احساس زرنگ بودن احمقانه است يك تضاد جذاب و بانمكي به اين پرسوناژ بخشيده كه بويژه در اختلاف با پدر بيشتر بروز ميكند. شهرام قائدي نيز با طنازيهاي خاص خود در كنار شخصيت پيچيده كيكاووس تا حدودي توانسته نظر مخاطب را به خود جلب كند، اما در اين بين يك حفره بزرگ دراماتيكي وجود دارد يا پنهان است كه نميگذارد مجموعه اين عوامل و عناصر در يك كليت اثرگذار چفت و بست شده و مثل بدون شرح بتواند داراي جاذبه كافي براي جذب مخاطب باشد.
مظلومي سعي كرده است تا با پرهيز از فضاي تكلوكيشني در باغ شيشهاي سمت و سوي سريالش را به موقعيت يك اثر قصهگو بكشاند و با تعريف داستاني در مرز ميان طنز و ملودرام از ظرفيتهاي ديگر سريالسازي و البته ذائقه مخاطب ايراني بهرهمند شود.
هر چند كه خود باغ به مركزيت قصه تبديل شده و لوكيشن اصلي سريال است، اما اين مناسبات و روابط آدمهاي باغ است كه محور داستان است. مناسباتي بيمار و زخمي كه بازتابي از وضعيت بغرنج بيروني است و يك نوع آسيبشناسي اجتماعي در آن ديده ميشود. شيشهاي بودن باغ هم استعارهاي از همين نگاه و رويكرد كارگردان در بازنمايي زيست اخلاقي ـ اجتماعي آدمياني است كه در جامعه معاصر وجود دارند.