در دور دست
قويی پريده بی گاه از خواب
شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد
لب های جويبار
لبريز موج زمزمه در بستر سپيد
در هم دويده سايه و روشن
لغزان ميان خرمن دوده
شبتاب می فروزد در آذر سپيد
همپای رقص نازك نيزار
مرداب می گشايد چشم تر سپيد
خطی ز نور روی سياهی است
گويی بر آبنوس درخشد رز سپيد
ديوار سايه ها شده ويران
دست نگاه در افق دور
كاخی بلند ساخته با مرمر سپيد ...
سهراب سپهری
__________________
.
.
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام
.
«اگر تنهاترین تنهایان جهان باشم خدا با من است»
«او جانشین همهء نداشتنهای من است»
«معلّم شهید دکتر علی شریعتی»
تا عاقل به دنبال پل می گشت
دیوونه از رودخونه گذشت ...