نمایش پست تنها
  #60  
قدیمی 05-04-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 4/8
سلام، آقای ملكی تشریف دارند؟ منشی جوان سرش را بالا گرفت به یاشار نگاه كرد پاسخ سلامش را داد و گفت:
- وقت قبلی دارید؟
یاشار گفت:
- متاسفانه خیر.
منشی گفت:
- از موكلین آقای ملكی نیستید؟
یاشار گفت:
- نخیر، لطف كنید به اطلاعشون برسونید گیلانی با شما كار مهمی داره، یاشار گیلانی.
منشی نگاه تندی به او كه عجولانه رفتار می كرد انداخت و گوشی را برداشت و حضور او را به اطلاع ملكی رساند. سپس رو به یاشار كرد و این بار محترمانه تر گفت:


- لطفا بنشینید، با یكی از موكلینشون صحبت می كنند. دقایقی بعد در اتاق باز شد و آقای ملكی به همراه موكلش كه در حال خداحافظی بودند از اتاق خارج شدند.
بعد از رفتن مراجعه كننده، ملكی رو به یاشار كرد و با رویی گشاده گفت:
- به به ... جناب گیلانی خیلی خوش آمدید، بفرمائید. لطفا.
یاشار از جا برخاست و همراه او وارد اتاقش شد ملكی در حالی كه پشت میزش قرار می گرفت با دست به او تعارف كرد تا بنشیند و در همان حال جویای احوال خانواده شد:
- پدرتان چطورند، خانوم گیلانی بزرگ خوب و سلامت هستند؟
یاشار گفت:
- بله همگی خوبند.
ملكی گفت:
- اجازه بدهید اول سفارش دو تا آب میوه بدهم.
یاشار گفت:
- نه ... نه متشكرم من عجله دارم، غرض از مزاحمت این بود كه خواستم برام پی گیر كاری باشید.
ملكی دستهایش را روی میز گذاشت و درهم قلاب كرد و گفت:
- این كار چی هست؟ مربوط به كارهای حقوقی كارخونه هاست؟
یاشار گفت:
- نه ... می خواستم برام شخصی رو پیدا كنید.
ملكی با تعجب گفت:
- پیدا كنم؟ منظورتون اینه كه كسی گم شده و من ...
یاشار گفت:
- نه آقای ملكی من به دنبال آدرس این شخص هستم.
و كاغذ كوچكی را كه اسم و نام خانوادگی لیلا را در آن یادداشت كرده بود، روی میز قرار داد. ملكی كاغذ را برداشت تای آن را باز كرد و با صدایی نسبتا بلند خواند:
- خانم لیلا فهیمی!
ملكی نگاهش را از یادداشت گرفت و به او نگاه كرد و گفت:
- می دونستید كه این گونه مسائل در حیطه وظایف شخصی من نیست؟ كارهایی رو كه پدرتون به من محول كرده اند و من از دیرباز برای خانواده گیلانی انجام داده ام فقط حقوقی است. من تا به حال به چنین مواردی برنخورده ام و ....
یاشار گفت:
- بله ... بله اطلاع دارم این موضوع شخصیه. فرد مطمئن دیگری رو نمی شناختم به غیر از شما. می خوام اگر هر چقدر برای این كار هزینه می شه لااقل نتیجه بخش باشه، و در ضمن مطمئن باشم فردی كه بهش مراجعه كردم مورد اطمینانه.
ملكی مكثی كرد و گفت:
- به هر حال از حسن نظر شما متشكرم، می تونم بپرسم چرا خودتون دنبال این كار نرفتید؟
یاشار گفت:
- شما كارت شناسایی دارید می تونید به راحتی آدرس این خانم رو به دست بیارید اما من ...
ملكی لبخندی زد:
- اینطورها هم نیست.
یاشار گفت:
- از طرفی من اصلا با شهر تهران آشنایی ندارم.
ملكی گفت:
- تهران؟! پس كار آسونی نیست. می دونید تهران چند منطقه داره؟!
یاشار گفت:
- كار سختیه، می دونم.
ملكی گفت:
- غیر از این اسم، چیز دیگری از ایشان نمی دونید؟
یاشار گفت:
- فقط می دونم باید توی قسمتهای پایین شهر دنبالش گشت. اگر قبول كنید همین حالا حق الوكاله شما رو می پردازم. از دیگر مخارج همه می تونید فاكتور بگیرید.
ملكی گفت:
- در مورد هزینه ها مشكلی نیست با پدرتان ...
یاشار فورا گفت:
- نه ... نه ... این موضوع كاملا شخصی و خصوصیه.
ملكی با تردید پرسید:
- یعنی پدرتان در جریان نیستند؟
یاشار گفت:
- نه ... نه پدرم و نه كس دیگری غیر از شما. و می خوام بین خودمون بمونه. شما این كار رو برای من انجام می دهید؟
ملكی در حالی كه با سر انگشتانش روی میز ضربه وارد می كرد به یاشار نگاه كرد و با خود اندیشید:
( به هر حال او وارث قطعی گیلانیهاست خانواده ای كه ثرروت و قدرت در آن موروثی است. نباید ناامیدش كنم.)
- بسیار خب، سعی می كنم پیداش كنم.
لبخندی بر لبهای یاشار نقش بست و ملكی ادامه داد:
- اما بعد از روبه راه كردن كارهایم، پدرتان امروز با من تماس گرفت باید برای انجام یك سری كارهای حقوقی برم اصفهان، یك سری كارهای دیگه هم دارم كه دو سه هفته ای وقت مرا می گیرد. بعد از آن می تونم با خیال راحت كار شما رو پی گیری كنم.
یاشار دسته چك همراهش را بیرون آورد و در حال پر كردن صفحه ای از آن اندیشید:
( از اینجا باید سری هم به بانك بزنم و از اوضاع مالی ام باخبر شوم.)
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید