نمایش پست تنها
  #59  
قدیمی 05-04-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 3/8
مریم در زیرزمین را هل داد. هنوز چشمانش به تاریكی عادت نكرده بود: - لیلا اون كلید برق رو بزن.
لیلا كلید را زد و همراه او آخرین پله را طی كرد. مریم نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
- این خنزرپنزرها مال زیوره؟
لیلا با انزجار گفت:
- آره نمی بینی چطور با وسواسش همه رو چپونده این تو.
مریم یك گلدان سفالی را برداشت نگاهی به آن انداخت و گفت:
- نمی شه یك جوری اینها رو بفرستیم برن؟
لیلا گفت:
- نه بابا ... مگه از جونم سیر شدم هر روز می یاد از اینها صورت برداری می كنه.


مریم چرخی داخل زیرزمین زد و گفت: - هوم م م ... پس به جونش بسته است، زیاد هم تاریك نیست ... اِ ... لیلا اینجا رو نگاه كن این موكتها كه مال اون نیست.
لیلا روی پله جلوی در نشست و گفت:
- نه بابا، مال خونه قبلیه.
مریم موكت را بلند كرد و به طرف لیلا انداخت. گرد و خاك به هوا برخاست.
- اینو داشته باش.
لیلا چند سرفه زد و در حالیكه گرد و خاك معلق در هوا را با دستش پس می زد گفت:
- چی كار می كنی دختر؟
مریم در حالی كه در بین وسایل چرخی می زد گفت:
- آخه دخترجون یك موكتی كه تازه دو ماهه توی زیرزمین افتاده كه نباید اینقدر خاك بگیره. معلوم نیست از كی به این بدبخت جارو نخورده كه این طور خاك كرد.
لیلا گفت:
- می خواهی بگی من شلخته ام؟ نخیرخانم، این خاكی كه به هوا بلند شد مربوط به كف اینجاست نه موكت.
مریم گفت:
- پس این رو هم داشته باش.
و یك شلنگ چند متری را هم به سمت او روی موكت انداخت. لیلا گفت:
- معلوم هست می خواهی چه كار كنی؟
مریم به سمت او چرخید و گفت:
- مگه نمی گی محبوبه نمی ذاره درس بخونی؟ یا صدای ضبط رو بلند می كنه، یا دوستای مرده شوریش رو دعوت می كنه.
لیلا گفت:
- بله گفتم.
مریم گفت:
- مگه نگفتی توی اون یكی اتاق خواب هم نمی تونی بری چون فكر می كنی تو سردخونه ای و دائم می لرزی؟
لیلا گفت:
- بله گفتم.
- خب دیگه، ما این خنزرپنزرها رو كه متعلق به زیوره، می ریزیم اون آخر ... ته زیرزمین، این شیلنگ رو می بینی؟ به شیر آب وصل می كنیم و حسابی كف اینجا و شیشه ها رو می شوریم، شیشه ها كه شسته بشه اینجا روشنتر می شه، می بینی چقدر دوده گرفته، بعد هم موكت رو می بریم و توی حیاط ...
لیلا گفت:
- وایستا ببینم، تو می خواهی از اینجا واسه من اتاق مطالعه درست كنی؟
مریم گفت:
- اوف ... چه عجب كه بالاخره فهمیدی!
لیلا از جابرخاست و گفت:
- حالا هوا گرمه، دو روز دیگه كه هوا سرد شد چه كار كنم؟
مریم با طنز گفت:
- مگه قراره كه دانشگاه قبول بشی؟
لیلا خندید و گفت:
- واقعا كه، تو عقل كلی!
مریم به طرف او رفت و گفت:
- حالا تو قبول شو، یك فكری هم برای زمستون می كنیم.
لیلا گفت:
- می شه همین حالا بفرمائید چه فكری كرده اید؟ می بینی كه این پایین انشعاب گاز نداره.
مریم گفت:
- اونو می بینی؟
لیلا به جایی كه او اشاره می كرد نگاه كرد یك بخاری نفتی كوچك.
- خب لابد باید توش آب بریزم، آخه نفتم كجا بود دختر؟
مریم گفت:
- تو دانشگاه قبول شو، نفتش با بابای بنده، تا اوس عباس رو داری غم نداشته باش.
لیلا گفت:
- اگر موش داشت چی؟ می دونی كه چقدر از موش می ترسم.
مریم گفت:
- موشش كجا بود؟ وقتی درها رو ببندی از كجا می خواد بیاد؟ تازه اش هم خونه ما هفت هشت تا تله موش هست، سه چهر تاش رو می یارم اینجا خودم كار می گذارم. وقتی توی تله افتاد فقط كافیه دم گردن شكسته رو بگیری و ...
لیلا با چندش گفت:
- آییی ... خیلی خب.
مریم خم شد موكت را برداشت و در بغل لیلا گذاشت و گفت:
- خب دیگه بهانه ای نیست، اینو ببر بالا.
لیلا نگاهی محبت آمیز به او كه مشغول جمع كردن شلنگ بود انداخت و مریم گفت:
- دِهِ ... چرا وایستادی؟
لیلا گفت:
- من اگه تو رو نداشتم چی می شد؟ باید چه كار می كردم؟
مریم در حالی كه جلوتر از او از پله ها بالا می رفت گفت:
- هیچی، باید خودت رو دار می زدی دست پاچلفتی ... !
ساعاتی بعد موكت شسته شده بر روی نرده ها پهن شده بود، كار انتقال وسایل اضافی به انتهای زیرزمین صورت گرفته، كف و شیشه ها تماما شسته شده بود.
مریم پشت در، مقنعه اش را مرتب كرد و گفت:
- خوب شد؟
لیلا گفت:
- آره بابا ... برو دیگه شب شد، می خوای همراهت بیام؟
مریم گفت:
- می خواهی تا صبح هی من تو رو برسونم هی تو منو!
لیلا با خنده گفت:
- مسخره ... من با بابای تو برمی گردم.
مریم گفت:
- نخیر خودم می رم. چیه حسودیت می شه می خوام تنهایی واسه خودم بگردم؟
لیلا لبخندی زد و گفت:
- برو بابا ... برو دیرت شد.
مریم گفت:
- بای بای ... تا فردا.
در كوچه كه بسته شد دوباره غم تنهایی به دل لیلا چنگ انداخت. صدای زیور او را از جا پراند.
- اگه مسخره بازیتون تموم شد، بیا بالا، بابات كه بیاد بهش می گم چطور از زیر كارها در می ری.
لیلا زیر لب گفت:
- به درك!
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید