نمایش پست تنها
  #32  
قدیمی 04-25-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 4/4

یاشار به چهره زیبا و آرام لیلا نگاه كرد و بعد از مكث كوتاهی گفت: - می خواستم چند تا واقعیت رو هم من براتون روشن كنم؛ اول این كه از فوت مادرتون واقعا متاسفم من هم درد بی مادری رو كشیده ام اما نه به این نحو بلكه دردناك تر. واقعیت اینه كه مادرتون به خاطر وضع نابسامان اقتصادی پدرتون نبود كه فوت كرد علتش رو باید در روابط عاطفی آنها جست واقعا اگر پدرتون علاقه داشت نمی تونست خرج و مخارج و هزینه های جراحی اونو فراهم كنه؟
لیلا هم نگاهش را در نگاه او گره زد. حقیقت همان بود كه یاشار در لابه لای صحبتهای او كشف كرده بود؛ پدرش می خواست به نحوی خودش را از قید وجود مادرش راحت كند و موفق هم شد و این ربطی به وضع اقتصادی آنها نداشت. یاشار ادامه داد:


- من تا حدودی به پدر شما حق می دهم كه نگران تنهایی ها و روابط شما باشه، البته نه به این نحو بلكه معتقدم پدر و مادرها باید روی روابط فرزندانشان نظارت داشته باشند و این نظارت باید بر پایه اعتماد و محبت صورت بگیرد. این آزادیهای بی حد و حصر فعلی، این روابط اصلاح نشده و بی نظارت تا كجا داره پیش می ره، بهش فكر كرده اید؟ حتی این روابط سالم ، همین جا بین خودمون چهارنفر؛ من، شما، گلی و وفا. این روابط سالم تا كی می تونه سالم بمونه؟ تا چه وقت دور از هوی و هوس مصون می مونه؟ ترس بار دیگر در وجود لیلا پا نهاد و به سرعت به چشمانش رخنه كرد. یاشار لبخند كمرنگی بر لب نهاد و گفت:
- نترسید، داشتم به عنوان مثالب از خودمان یاد می كردم، والا من از جانب پدربزرگ شما و دیگر اعضای اینجا مهر اعتماد خورده ام. این طور نیست؟ مطمئنم اطرافیان باعث شده ترس رو كنار بگذارید و بیائید اینجا.
لیلا نگاهش را از او گرفت. یاشار نگاه كوتاهی به وفا كه از دور آن دو را می پائید انداخت و گفت:
- یك نصیحت كه امیدوارم بپذیرید، بهتره فكر انتحار را از سرتان دور كنید و به جنگ مشكلات بروید. نامادریها همیشه خبیث نیستند خیلی از آنها محبتشان از مادر خود آدم بیشتر است. در ضمن اگر برگشتید و بهتره كه از خودتان ضعف نشان ندهید.
لیلا لبخندی زد و گفت:
- بله خودم به این نتجیه رسیدم كه اگر آن شب شما به دادم نمی رسیدید حداقل زیور را به خواسته اش رسانده بودم.
یاشار گفت:
- در مورد تحصیلاتتان گفتید، می تونم بپرسم چه رشته ای می خوانید؟
لیلا گفت:
- تجربی ... اما چه فرقی می كنه وقتی نشه ادامه اش داد؟
یاشار گفت:
- چرا سعی خودتون رو برای ورود به دانشگاه نمی كنید، بهتر نیست شانستان را امتحان كنید؟
لیلا گفت:
- با كدوم پول؟ اگر قبول بشم فقط باید حسرت بخورم.
یاشار با كمی مكث گفت:
- به هر حال من اگر جای شما بودم حتما كنكور شركت می كردم.
لیلا به فكر فرو رفت. او هم مثل دیگر همكلاسیهایش دفترچه آزمون را دریافت، آن را پر و پست كرده بود اما مثل خیلی از همكلاسیهایش امیدی برای ورود به دانشگاه نداشت. البته نه مثل آنها به خاطر مشكل و ضعف در دروس، بلكه فقط به خاطر هزینه ها و مخارجش. از دانش آموزان خوب دبیرستان بود اما به دلایل مالی تلاشش را برای قبولی در دانشگاه بیشتر نكرده بود. هنوز تا زمان آزمون، چهارماه وقت داشت شاید می توانست جبران سهل انگاریهایش را بكند.
یاشار نگاه عمیقی به لیلا كرد و لبخندی بر لبش نشست. چه جاذبه ای در او وجود داشت كه مصرانه به سمتش سوق می یافت؟ او كه سالها بود به خاطر مشكلاتش از خود، از اطرافیان و جامعه اش فراری بود. پزشكان همه معتقد بودند تا مشكل روحی روانی اش برطرف نگردد نمی تواند مثل یك آدم معمولی، مثل تمام مردان یك زندگی عادی داشته باشد و هیچ وقت برایش مهم نبود، اما حالا احساس می كرد برای بهبودی جسم و روحش باید قدمی بردارد. سكوتشان را شكست و گفت:
- خب تصمیم خودتان را گرفتید؟
لیلا بدون آنكه به او نگاه كند پاسخ داد:
- فكر می كنم چهارماه وقت كمی نیست تا بتونم عقب ماندگیها رو جبران كنم.
یاشار ناخودآگاه گفت:
- من هم می تونم در جریان باشم؟
لیلا این بار با تعجب به او نگاه كرد و یاشار در پاسخ به نگاه پرسش آمیزش گفت:
- فقط می خوام بدونم تا چه حدی صحبتهای من نتیجه بخش بوده ... شما هم .... شما هم می تونید پای صحبتهای من بنشینید؟
لیلا این بار حیرت زده گفت:
- صحبتهای شما؟
یاشار گفت:
- البته نه حالا، چون مطمئنا هم باید برگردید، هم این كه وفا برامون یك قهوه داغ درست كرده و بی صبرانه منتظر ماست، این دفعه كه ....
لیلا فورا حرف او را قطع كرد و در حالی كه از جابرمی خاست گفت:
- نه متشكرم، باید برگردم. نمی خوام عزیز و آقاجون رو نگران كنم.
و با مكث كوتاهی ادامه داد:
- فقط ... حرفهای من ....
یاشار از جابرخاست و گفت:
- مطمئن باشید پیش خودم می مونه.
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید