04-15-2010
|
|
ناظر و مدیر ادبیات
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
غزلیات شیخ فریدالدین عطار
شمع رویت
شمع رویت را دلم پروانهای است
لیک عقل از عشق چون بیگانهای است
پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانهای است
بر سر موی است جان کز دیرگاه
یک سر موی توام در شانهای است
زلف تو زنار خواهم کرد از آنک
هر شکن از زلف تو بتخانهای است
واندران بتخانه درد عشق را
جان خون آلود من پیمانهای است
وصل تو گنجی است پنهان از همه
هر که گوید یافتم دیوانهای است
در خرابات خرابی میروم
زانکه گر گنجی است در ویرانهای است
مرغ آدم دانهی وصل تو جست
لاجرم در بند دام از دانهای است
خفتهای کز وصل تو گوید سخن
خواب خوش بادش که خوش افسانهای است
وصلت آن کس یافت کز خود شد فنا
هر که فانی شد ز خود مردانهای است
گر مرا در عشق خود فانی کنی
باقیت بر جان من شکرانهای است
بیدقی عطار در عشق تو راند
گر به فرزینی رسد فرزانهای است
در عشق
در عشق قرار بیقراری است
بدنامی عشق نامداری است
چون نیست شمار عشق پیدا
مشمر که شمار بیشماری است
در عشق ز اختیار بگذار
عاشق بودن نه اختیاری است
گر دل داری تو را سزد عشق
ورنه همه زهد و سوگواری است
زاری میکن چو دل ندادی
تا دل ندهند کارزاری است
دل کیست شکار خاص شاه است
شاه از پی او به دوستداری است
شاهی که همه جهانش ملک است
در دشت ز بهر یک شکاری است
جانا بر تو قرار آن راست
کز عشق تو عین بیقراری است
آن را که گرفت عشق تو نیست
در معرض صد گرفتکاری است
وآن است عزیز در دو عالم
کز عشق تو در هزار خواری است
هر بیخبری که قدر عشقت
مینشناسد ز خاکساری است
وانکس که شناخت خردهی عشق
هر خردهی او بزرگواری است
پروانهی توست جان عطار
زان است که غرق جان سپاری است
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|