04-10-2010
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267
508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دوسال دیگر هم گذشت و وضع روحی و فکری من روز به رو.ز اشفته تر و پریشان تر می شد .شبهای وحشتناکی را می گذراندم .غالبا خوابهای هراس انگیزی می دیده و تا صبح مثل ادمی که تیر خورده باشد به خود می پیچیدم دیگر شوهرم را حتی هفته ای یک بار هم نمی دیدم تا انکه یک روز دانستم او در تمام مدت زندگی با من خانه مجلل دیگری هم داشته و زن دیگری را هم در ان جا نگهداری می کرده است!این دیگر برایم غیر قابل تحمل بود و عاقبت تصمیم گرفتم از او جدا شوم .اما خیلی دیر شده بود چون یک روز سراسیمه و وحشت زده به خانه امد و مثل دیوانه ها شروع به فحاشی کرد و به اطاق خودش رفت و در را از داخل قفل کرد .ساعتی بعد من پس از تماس گرفتن با کارخانه او دانستم که شوهرم ورشکست شده و دستور بازداشتش را داده اند و در این دنیا دیگر حتی صاحب یک دلار هم نیست.
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|